Friday, December 31, 2004

nسال پیش حس داستان نویسیم گل کرد و یه چیزایی خلاصه نوشتم. تا چند وقت پیش که تو خواب و بیداری چشمم افتاد به یه تریپ اعلامیه جشنواره! جشنواره داستانای ایرانی. خیلی حال کردم چون محدودیتی نداشت و من بالاخره چرندیاتم و یه جا تحویل میدادم. درست روز آخر فایل رو ریختم رو دیسکت و بردم واسه پرینت. نه . . . . پرینت نشد!(به هزار و یه دلیل). درست و دقیق n روز پیش رفتم دفتر جشنواره(با رفیق شفیقم که قبلا اونم یه داستان داده بود) خلاصه فهمیدیم که مهلتش تمدید شده ولی اون روز بازم روز آخرش بود. وقت نداشتم پس گفتمن میرم با میل میکنم این داستان رو میفرستم ولی جناب یاهو برا اتچ کردن فایل خطا میداد! اگه این مسوئولای بی مسئولیت سایت بچگونشون یه اعلامیه درباره تمدیدش میزدن من خداییش اینقدر مشکل نداشتم. اصلا دیدین که سایتش چقدر بچه گونست! بهتر بود برن تو پرشین بلاگ یه وبلاگ بسازن!

Tuesday, December 28, 2004

راستش خونه ما خيلي جالبه، وقتي از بالا داري پچ پچ ميکني اوني که پايينه از بغل دستي که داري باهاش صحبت ميکني بهتر حرفا رو ميشنوه. خلاصه اينجا يکي از خواصش همينه که صدا خيلي باحال توش ميپيچه. من يه اتاق همين بغل مقلا دارم که توش واسه خودم ميچرم. خلاصه آقا واسه اين چند روز امتحان ميخوام خرخوني کنم ولي انگار اين تلوزيون نميذاره همين که پشت در اتاقه(بود). با تي وي من مشکل داشتم اساس خلاصه مجبور شدم با يه انبر دست مامان اين تلوزيون رو تا يه مدتي بفرستمش اون دنيا تا از دست صداي مضخرفش راحت بشم. اما حالا بدون تي وي چقدر زمان دير و باحال ميگذره ولي حسابي آدم ميچسبه به درس. راستي اگه شما هم تو خونه کوچيک همچين مشکلي داشتين پيشنهاد ميکنم مث من با يه انبر دست سيمش رو خلاص کنين.

» يه سوال:
- وات داز nanny مين؟

Sunday, December 26, 2004

من خداييش عاشق دو تا سريال تلوزيونم يکي سريال "پرستاران" و يکي ديگه هم "مامورين پرونده هاي راکد" ولي هر دفعه خواستم اين دوتا رو با خيال راحت نگاه کنم اين داداشه اومد زد اون کانال ديگه! نميدونم چرا من از هرچيزي خوشم مياد اون يه تيکه کلام داره: « چه خُنُک!»

» ابومسلم واقعا به من حال داد .

Wednesday, December 22, 2004

تو اتوبوس با يه بدن خسته و کوفته، با يه اعصاب خراب، ناراحت از خيلي چيزا يه گوشه وايستادم و با خودم زير لب ميخونم: "باز اي الهه ي ناز . . ." بعد همينطور که تو حال خودمم يکي ميزنه به شونم و ميگه : "هيس!" اين روز واسه من يه روز مزخرفه! يه روزي که از صبحش به خاطر اين آشغالا خسته اي. روزم خيلي بد ميشه وقتي ميبينم که يه . . . . . نه نميتونم بنويسم انگار قدرت نوشتنم رو از دستم گرفتن.

» وقتي با اطمينان نماز ميخونم خيلي خودم حال ميکنم اما وقتي برام خدا معني نداره اصلا نماز نميخونم و حالش خيلي بيشتر ميشه. آدم عاقل مث من نيست.

Monday, December 20, 2004

. . . بالاخره اينجا آپديت شد! اين چن وقته بدون اينجا شده بودم مث يه معتاد بي دوست و رفيق که تو کوچه پس کوچه ها سگ چرخه ميزنه و هيچ کار مثبتي انجام نميده! آخ که دوست دارم کلي حرف بزنم و درد دل کنم. از اين و اون، از اينجا و اونجا، خلاصه از همه و همه کس بگم و بشنوم. ولي چي دارم واسه گفتن؟
قبل از اينکه تو وبلاگنويسي به خودم مرخصي بدم روحيه خفني داشتم. يه چيزي تو مايه هاي بدبخت بيچاره هاي نزديک به خودکشي(استغفرالله) اما حالا ديگه اون چيزي که چند ماه شايد هم هفته پيش بودم نيستم. خيلي شارژ و آپ تو ديتم. خلاصه خيلي الان گرافيکم بالاست.
تا ديروز ميگفتن هرکس از مامانش قهر ميکنه ميره خواننده ميشه. بعد از يه مدت گفتن هرکس که از مامانش قهر ميکنه ميره شبکه ماهواره اي راه ميندازه. بعد از همه کش و قوسا مثل همون شرايط قبلي کار به وبلاگ و سايت و خلاصه هر چيزي که فکرتون ميرسه رسيد. اما حالا بايد بگيم هرکس از مامانش قهر ميکنه ميره DJ ميشه. حالا بپرسي ازشون که اين DJ يعني چي ميگه نميدونم. عجب دنيايه راستي چطوري ميشه DJ شد؟ من با مامانم مشکل دارم!

» امشب يلداست. چرا ملت برا يه شب اين همه حال ميکنن؟ من كه هنوز نفهميدم!
» خليج عرب؟
» غرور بد آدم رو چپه ميکنه.
» در احوالات اين عکسه: بپشون نا محرم نبينه . . .