Wednesday, December 31, 2003

باورم نمیشد اینقدر زود فراموش کنم! البته انتظارش میرفت که اینطوری بشه ولی هنوز چرا باورم نمیشه نمی دونم!خیلی خنده داره که اینطوری ذهنم format بشه .ولی حالا که دارم دربارش مینویسم داره کم کم یه چیزایی تو ذهنم بازسازی میشه(I'll remind that) نه، چون دوست ندارم دوباره از اول بسازمش پس دیگه دربارش نه می نویسم نه فکر میکنم چون برای از بین بردنش کلی زحمت کشیدم.یکی تو این باغ وحش بی در و پیکر نیست؟هان؟جواب منو بدین؟یکی بیاد و به من HELP کنه جون ما ؟چرا زندگی همش شده تکراری؟حرفای تکراری؟شما همین الان بشنین و یه کلمه رو چند بار تکرار کنین،حالا این کلمه چقدر واستون معنی داره؟شرط میبندم که حسابی بی معنی میشه. حال چرا این حرفو میزنم بماند چون واقعا اینجا جاش نیست!
خوب الان چی میچسبه؟ یه موسیقی متالیکا،دراز کردن لنگام با خوردن یه لیوان چای داغ جوشیده به همراه یا خرما یا به همون قند قناعت میکنیم.بزن بریم.
بی ربط:راستی شده شما هم گاهی وقتا به خودتون یه دروغی بگین و کم کم خودتون هم باورتون بشه؟

Monday, December 29, 2003

عجب خر تو خر بازاری شده این دنیا ها! اون سر دنیا جنگ میشه این همه آدم میمیرن. اینجا زلزله میشه این همه آدم می افتن و میمیرن.یارو سکته میزنه و می افته میمیره.عجب بمیر بمیری راه افتاده.یه کلام بگم که من زیاد برای جونم ارزش قائل نیستم ولی اونایی که جون دوستن باید کلاهشون رو دو دستی بچسبن که باد نبره! من تو نوشته قبلی نوشته بودم که مردن این هم آدم منو متاثر نکرده.حالا حرفمو پس میگیرم چون یه جورایی درک کردم یه جورایی فهمیدم که این بنده خداها چی میکشن! صبح یه خرما گذاشتم دهنم؛ وقتی رو جعبش دیدم نوشته"خرما بم"دلم سوخت.با خودم گفتم غلط کردم نوشتم دلم واسه اینایی که مردن نسوخته! واقعا متاسفم. خیلیا وبلاگاشون رو یا سیاه کردن یا یه نوار سیاه کنارش گذاشتن و خواستن این واقعه رو تسلیت بگن. ولی من که وبلاگم همینطوریش سیاهه.کاریش نمیشه کرد.خودتون به بزگواریتون ببخشید.ضمنا نمیدونم چرا هنوز بعضیا فکر میکنن "هیلا"اسم دختره! من یه کلام دیگه عرض کنم که بابا هیلا اسم یه پرندست . چرا بعضیاتون فکر میکنین که هیلا یه دختره و رفیق منه؟ها؟به جون هیلا،هیلا شخص خاصی نیست.

Saturday, December 27, 2003

خوب از چی بگم؟ از زلزله کرمان؟جالبه که اصلا مردن این همه انسان منو ناراحت نکرد!بی معنی ترین شعر واسم همین شعر "بنی آدم اعضای یکدیگرند".بالاخره همه میمیرن و تموم میشن،غیر از اینه؟ اما وقتی خرابه های "ارگ بم"رو دیدم جدی جدی ناراحت شدم.چون که یه اثر تمدن ایران از بین رفته .چون که مدرک فرهنگی ما از بین رفته!نمیدونم ولی فکر کنم که خیلی از شماها با این ایده من زیاد موافق نباشین.آخه مگه غیر از اینه که ما میمیریم؟حالا امروز یا فردا!ولی بازم برای اینکه نامردی نکرده باشم،این حادثه رو تسلیت میگم.
جمعه،مشهد، نمایشگاه بین المللی کتاب،گردهمایی وبلاگ نویسان، استقبال سرد ملت.ضمنا این عکس رو هم از وبلاگ بادمجون کف رفتم ولی به صورت حرفه ای پایینش آدرس وبلاگ خودمو نوشتم.



Thursday, December 25, 2003

وقتی آدم بی برنامه ست واقعا زندگیش مسخره میشه.مثل من که یه برنامه درست حسابی ندارم.بگذریم. شده شما تو زندگیتون با یه آدم عوضی برخورد کنین؟ مخصوصا از این عوضیای پیله هم باشه. برای من که مسخرست.حالا فکر کنین که آدم عوضی، فضولم باشه،دیگه تا آخرش و خودتون بخونید. کاش از جون خودم و وبلاگم ترس نداشتم و یه لینک بهش میدادم یعنی همون قسمت که نوشتم"آدم عوضی" رو بهش لینک میدادم. آی کیف میکردم آی کیف میکردم که خدا میدونه.ولی نمیدونم کی بود که میگفت:"خدا باید تو این باغ وحشش همه جور حیوون داشته باشه!"ولی خودموونیم ها این جمله زیاد هم جالب نیست چون که داره یه راست به زات انسانا توهین میکنه(هرچند بعضی انسانا لیاقتشون همینه).خوب دیگه احساس میکنم دستم دیگه قدرت نداره از این بیشتر تایپ کنه پس دیگه نمینویسم و بقیشو میذارم گوشه دلم تا واسه خودشون بچرن و صفا کنن مثل یه گله گوسفند .

Wednesday, December 24, 2003

خیلی خیلی خوشحالم.داییم کارش دیگه تموم شد. عجب خبر خوبی. باز این Haloscan هم قاط زده. فکر کنم اینم اوراق بشه و بره پی کارش.

Tuesday, December 23, 2003

دوست دارم از خیلی چیزا بنویسم ولی هر جور میخوام به زبون ساده و راحت و بنویسم اصلا فاز نمیده یا بعبارت دیگه حسش نیست.امروز «جناب نخعی» فرمودن:"من اونقدر تیزم،که خدا میدونه."ولی حالا چرا این آقای تیز نفهمید که کتاب روی پای من بازه ،خدا میدونه.خداییش اگه تو یه امتحان سوالی رو بلد نبودی تنها راهش همینه.تو این مواقع دوست به دردت نمیخوره ، فقط و فقط کتاب و متنایی که قبلا تهیه کردی.الان دو دلم که برم نمایشگاه بین المللی کتاب یا نه؟ خیلی دوست دارم برم ولی فعلا جیبم خالیه پس میذارم شنبه برم تا لااقل بتونم چار تا کتاب درست و حسابی بخرم.ولی باز این شیطونه منو وسوسه میکنه که هم امروز برو و هم شنبه. نمیدونم والا . دلمو میزنم به دریا ببنم چی میشه. بخیال دنیا.

Sunday, December 21, 2003

شب یلدا. بلند ترین شب سال. شبی که اختلاف زمانیش با شب قبلش فقط یک دقیقه بیشتر نیست. بهترین شب واسه من.1دقیقه بیشتر خوابیدن نسبت به شب قبلش و یا بیدار موندن!نمیدونم ولی هرچی هست شب یلدا باید برف بیاد نه اینکه ستاره های آسمون در حال چشمک زدن باشن.



Friday, December 19, 2003

پنجشنبه از «احسان»یه سی دی گرفتم در باره "علی اکبری"و انرژی درمانی .خیلی قشنگ بود فوق العاده بود. از همه جالبتر این که همه پزشکا،دانشمنداو حتی شیخا هم تاییدش کرده بودن تا رهبر خودمونم هم رفته بوده پیشش! ولی چی شده بود که دارالشفا این بنده خدا رو تو ونک تهران آتیش زده بودن نمیدونم!قدر این شخصیت رو ندونستیم گذاشت و رفت امریکا.یه تیکه داشت که با ماشین 6 در اومده بودن دنبالش ولی تو ایران اجازه کار بهش نمیدادن!گفتم بد نیست که یه عکس ازش رو بذارم.



Wednesday, December 17, 2003

این داستان از یه زندگی رو بخونید:
سرو صدا دو تاشون بلند شده بود آخر هم به این نتیجه رسید که طلاق بگیرد با اینکه" مرد" مخالف بود ولی طلاق گرفتند.دو سه سال گذشت،"زن" ازدواج کرد ولی "مرد" هنوز تنها مانده بود.درونش یه حس تنفر از زنها بوجود آمده بود. بعد از اینکه فهمید که" زن" ازدواج کرده حس تنفرش دو چندان شد! با خودش بارها بحث میکرد و سعی میکرد خودش را راضی کند که این تصمیم را عملی کند اما به هیچ نتیجه ای نرسید تا اینکه بالاخره این حس دیوانه وار راضیش کرد که برود و و رفت! خانه "زن" را پیدا کرد ، درست در مقابل منزل "زن" یه واحد آپارتمان خرید و بعد از چند روز که "زن" را زیر نظرگرفت خیلی راحت تصمیم خودش را عملی کرد! قلب "زن" را با تفنگی که تهیه کرده بود هدف گرفت و آن "زن" را کشت ، همسر "زن" را هم کشت ولی این دفعه تیر را به سر او زد و در آخر هم خودش را! درجیب "مرد" کاغذی پیدا کردند که درآن نوشته شده بود:قلب "زن" را زدم،چون آن قلب به من خیانت کرد. مغز همسرش را،چون برای ازدواج هرگز فکر نکرد. خودم را هم کشتم ،چون پوچ بودم".
هر روز وقتی از جلوی خونه داییم رد میشم شروع میکنم به خوندن این شعر:"رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی . . . . . . . قانون جنگل و زیر پات گذاشتی"یا" عجب رسمیه، رسم زمونه . . . . . . . قصه برگ و باد خزونه " حالا چه ربطی داره نمیدونم .خیلی وقت هست که ندیدمش. کجاست؟چطوره؟چه کار میکنه؟ ولی خبرا میرسه که کم نیاورده و همینطور داره میجنگه و امیدوارم بتونه موفق بشه. واسش دعا کنین چون این دایی امیر ما از همه ساده تر و بی آلایش تره!ضمنا خبرا هم اینطوری به دست ما میرسه که دختر خاله صحیح و سالم به ایران رسیده و هیچ مشکلی پیدا نکرده.

Friday, December 12, 2003

وااااای عجب رنگای توپین!!! خیلی قشنگن! منظورم رنگ خاکستری و آبیه . واقعا قشنگن .رنگ صبح و رنگ زندگی، خاکستریه + آبی. یادش به خیر. انگار همین دیروز بود که زیر چشمی به من یه نگاه میکردی و با خودت میخندیدی. انگار همین دیروز بود که وقتی از جلوت در اومدم(یعنی کم نیاوردم) فکت افتاد. مجبور شدی بگی که : بابا تو دیگه کی هستی .میدونم که کم آوردی ولی به هر حال خوب حالت رو گرفتم باشه تا یادت بمونه که با هرکسی کلکل نکنی.دیگه دارم shift+delete ت میکنم . اگه ببینم که باز پیدات شد تمام تلاشم رو میکنم تا اون درایوی که توش خودت رو نصب کردی format کنم .ولی میدونی که این حرفا همش یه دروغه . میدونی که اگه میخواستم از بین ببرمت نمیذاشتم رشد کنی. مطمئن باش! به هر حال هواتو دارم تو هم هوا ما رو داشته باش.اگه هم فراموشم کردی من تو رو فراموش نمیکنم.
آدم به این پررویی ندیدم که خودش رو جای مهمون جا بزنه و بیاد تو خونه. بعد هم تا می تونه تا سرحد مرگ بخوره و آخرش هم بدون گفتن یه دستت درد نکنه خشک و خالی بره! میدونین چرا من این حرفو گفتم؟ به خودتون یه نگاه بندازین و یه کوچولو فکر کنین حتما متوجه میشین.واسه من یه سئوال پیش اومده که کی گفته دخترا دل نازکن و ما پسرا پوست کلفت! به خدا ما پسرا دلمون از برگ گل هم نازگتره! این دخترا پوستشون مثل فیل کلفته و فقط یاد دارن گریه کنن. ولی ما پسرا اونقدر متینیم که اگه کسی هم به ما چیزی بگه بهش محل نمیدیم. غیر از اینه؟ به خدا ما پسرا پاک ترین موجودات رو زمینیم. پس : به برگ گل دست نزنین ، شاپره نیشت میزنه ، چه خوشگل شدی امشب. آخیش راحت شدم . تا چند ثانیه پیش تو یکی از زیباترین و دیدنی ترین مکانهای جهان داشتم فکر میکردم. (منظور همون دستشویی/توالت/مستراح) خلاصه خیلی احساس سبکی و راحتی میکنم.باز داره برف می یاد.بیخیالش. شنیدم که این دختر خاله اگه تو راه پنچر نکنه یا سوخت کم نیاره چهارشنبه یا پنجشنبه میرسه ایران.فکر کنم خالم از 2 روز جلوتر فرودگاه رو اشغال کنه بس که منتظره دخترشه. خوب حق داره بنده خدا دخترشه اونم مادره دیگه ولی چی رومانتیک میشه اگه این دو تا (خالم و دختر خالم) همدیگه رو بغل کنن و زار زار گریه کن البته فکر نکنم که زیاد هم رومانتیک باشه. فکر کنم این کار بیش از حد کلیشه ای و تکراریه درنتیجه از الان بهتره خالم بره تو خط یه کار جدید مثلا هم دختر خالم داشت از پله های هواپیما می اومد پایین ، بره شیشه ها رو بشکنه و از همون جا با کمی آرنولد بازی بپره بغل دخترش ولی فکر کنم با این طرح من ، هم دخترخالم و هم خالم یه راست از کلانتری بخش مرکز سر در بیارن! دیدین من چند روز بود ننوشته بودم حالا چه طوری خودم رو خالی کردم. درنتیجه یه تعریف خوب برای وبلاگ پیدا کردم: مستراحی عمومی برای فکر همه

Friday, December 05, 2003

«- افتخار کن پسر ،افتخار کن. تو در یه کشور اسلامی به دنیا اومدی پس افتخار کن. تو در مهد قرآن بدنیا اومدی. تو در یه کشور شیعه به دنیا اومدی!! افتخار کن که بهترین حکومت بالا سرته . در نتیجه :- من افتخار می کنم که در یه کشور اسلامی به دنیا اومدم پس افتخار می کنم. من در مهد قرآن بدنیا اومدم. من در یه کشور شیعه به دنیا اومدم!! افتخارمی کنم که بهترین حکومت بالا سر منه !!» اینا حرفایی که به من از اول دبستان دارن میگن و منم بدون اینکه بخوام تکرار میکنم + کارایی که در اسلام نباید انجام داد. اما هر وقت دلیل قانع کننده خواستم فقط گفتن:هیس هیس دیوار موش داره ، موش هم گوش داره! به قول دکتر علی شریعتی ، چرا ما از اسلام به بچه هامون فقط «نه» یاد دادیم مثلا فقط میگیم: نکن ، نپوش ، نخور ، نرو و . . . . نمیخوام وارد سیاست بشم چون به شدت با این بحثا مخالفم ولی دیگه به حلقومم رسیده بود و باید یه جایی خالیش میکردم.ضمنا همتون خودتون رو خالی کنید رو من . مثلا روی من استفراغ کنید ! با این وضعیت این کارا هم کمه چون با اتفاقایی که هر روز صبح تو این هفته واسه من افتاده خیلی حالم گرفتست. تو اتاق من 3 تا ساعت پیدا میشه ولی هیچ کدومش درست کار نمیکنه !! آخه این چه وضعیتیه؟ ای بابا ! بی تو هرگز ؛ با تو اما . اونشب بارونی رفتم پارک کوهسنگی، زیر بارون ولی چتر داشتم اونم چتری که بسته بودمش و تو دستم باهاش ور میرفتم.انگار یه مرضی شایعه شده بود چون هیچ احدی اونجا نمیپرید .برای خودم کل پارک رو دور زدم و فکر کردم ؛ درباره آینده و زندگیم . اینقدر اونجا موندم که احساس کردم فضای یه جورایی داره مسخره میشه یعنی تکراری میشه . ترجیح دادم برگردم خونه واسه همین از پارک اومدم بیرون.جای کیوکس تلفن دیدم یه بنده خدایی داره با مشت و لگد تلفن رو از جاش در مییاره. با خودم گفتم ای بابا اینم فرهنگ ملت مایه دیگه. چیکارش میشه کرد. یه کمی به قیافه یارو نگا کردم . . . آره شناختمش خودش بود .همون صاحب دکه روزنامه فروشی که ازش هر روز روزنامه میخرم .یادش به خیر، یه بار اونقدر بهش بلیت اتوبوس برای روزنامه دادم که یارو قاطی کرد و گفت این چه وضعشه . ولی هرجور بود مجبور شد بلیتا رو بگیره! گفتم بیخیال و راه خودم رو مثل بچه آدم ادامه دادم.یه کم سر جای همیشگیم مکث کردم شاید یه معجزه ای بشه و . . . ولی نشد و من دوباره همونطور دست از پا درازتر برگشتم خونه

Wednesday, December 03, 2003

دلم لک زده واسه یه گل کوچیک ( همون فوتبال با دروازه های کوچیک تر) .آخرین بار تو تابستون بود که بازی کردم ، یادش به خیر . فکر کنم تا عید نوروز دیگه نتونم یه گل کوچیک باحال بزنم .آخ راستی یادم از اون قلیونی که تابستون تو زشک کشیدم افتاد.عجب حالی داره دودی شدن ها .تقریبا تو تابستون بود که با ایشون رفتیم زشک.( زشک یه منطقه ییلاقی اطراف مشهده)خلاصه قدر تابستون رو ندونستیم در نتیجه از دستمون رفت! چند لحظه پیش تو روزنامه یه چیزی خوندم که به نظرم باحال اومد ولی فکر کنم خیلی از شماها اینو یاد داشته باشین یعنی«بدون نام کردن یه فایل یا فولدر».لازم نمی بینم اینجا بنویسمش ولی اگه احتمالا خوشتون اومد و خواستین یاد بگیرین بگین تا دفعه بعد بنویسم که چه جوری میشه .هوس کردم تو این وبلاگ با صدای بلند عربده (اربده؟) بکشم . پس 1- 2 -3 حالا کف شما برید؟




اگه نبرید پس حتما فکتون الان رو کیبورده

Sunday, November 30, 2003

باید بهت چی بگم؟حتما باید 4 تا فحش بارت کنم ؟ چرا هر کاری میخوای بکنی انگار میخواد جونت بالا بیاد؟ حالا چرا مثل سگ شدی؟ اگه میخوای سگ شی من سگ ترم و اگه میخوای با مرام شی من آخرشم. درسته؟ خوب اینو نوشتم تا بخونی هرچند ملت منظور ما دو تا رو نمیفهمن! این چند روزه دیوونه صبحای زود شدم ، خیلی قشنگن . واسم بهترین ساعتای زندگیم و حاضر نیستم این ساعتای قشنگ رو با چیز دیگه بگذرونم! صبحا چند دقیقه الاف(علاف؟) شدن واسه اتوبوس بعد هم اتوبوس سوار شدن و نگاه کردن به کتابام . خداییش قشنگ نیست؟ من که خودم خیلی این لحظه ها رو دوست دارم .من دیروز پی بردم که عجب شخصیت تکی دارم! هیچکس نتونسته منو بشناسه حتی با نفوذ ترین رفقام . خیلی خوب باز این چرند و پرندا رو پراکنده نوشتم ؛ یکی نیست تو این مملکت که اینا رو مرتب کنه؟ فکر نکنم باشه

Wednesday, November 26, 2003

تو ایستگاه اتوبوس، یه اتوبوس اشتباه سوارشدن به خاطر تلافی یه دوست و تصفیه حساب خورده حساباش، یه عده جوون بیکارتو اتوبوس، ترافیک سنگین، ازفلکه پارک تا خونه با تاکسی برگشتن، سرعت120 تا با کلی خلاف رانندگی ، مشکل رد شدن از بزرگراه ، پیاده بقیه راه رو تا خونه برگشتن . رسیدن به منزل با کلی خستگی. چک کردن کامنتای وبلاگم . به چند تا وبلاگ سر زدن. یه موسیقی آرام بخش.تمرکز گرفتن . تلوزیون و . . . . . . . آخجون عید شد!!!!! عید همتون مبارک ! آخجون سیزده به در؛ راستی عید فطر سیزده به در هم داره؟ فکر کنم داشته باشه .از این موضوع بگذریم نزدیکه که من ذوق مرگ بشم چون بالاخره بعد از یه ماه دوباره همه چی شروع میشه

Sunday, November 23, 2003

وای چه قدر از این آدما که از زندگی ناله میکنن بدم میاد . این جور آدما همش از یه دسته کلمه مثل : حوصله ندارم و خسته شدم و . . . .استفاده میکنن . یکی نیست بهشون بگه خوب اگه خسته شدین برین رو به قبله بخوابین تا شاید عزرائیل بیاد و ببره شما رو به یه خواب قشنگ تا از خستگی در بیایین. دیگه بسه بابا ناامیدی .نمیخوام سرزنش کنم ولی تو که اینقدر ضعیفی چرا پاتو گذاشتی تو این کار؟؟ یه کم آینده بین باش. حالا هم که رفتی اینقدر نق نق نکن.اصلا مگه این دنیا واسه آزمایش نیست؟پس چرا اینقدر ونگ میزنی؟ پس ساکت باش . این فایل زیپ رو حتما دانلود کنید ؛ خیلی سنگین نیست(392 kb) پشیمون نمیشید

Thursday, November 20, 2003

یه صدا از ته حلقومت در میاد با این مضموم که میگه « خفه شو » . بعد باز دوباره میری تو فکر و میگی که : خدایا یعنی ممکنه ؟؟ و بازاون صدا از ته حلقومت برون می پره با این مضمون که میگه « خفه شو» ! اعصابت دیگه خورد میشه ؛ میری جلو آینه ، مسواک رو بر میداری ، یه کم خمیر دندون میذاری روش بعد تو آینه به خودت یه نگاه میکنی و دوباره مسواک رو می شوری میذاری سر جاش . درست مثل یه آدم احمق که با خودش درگیری داره!! چند تا سرفه میکنی ، وقتی می بینی صدا چقدر خوب می پیچه، شروع میکنی به آواز خوندن؛ نه ببخشید اربده( عربده؟ ) این موقع صدای ملت در میاد که : نصف شبه «خفه شو»و اینطوری تصمیم می گیری بری و راحت بخوابی یعنی جیش ، بوس و لالا . قبل از خواب به خودت میگی : « شب بخیر» و مجددا از ته حلقومت صدایی می شنوی که : « شب بخیر و خفه شو لطفا» و این موقع تازه وقتیه که آرزو میکنی که اون چیزی که 1 ماه هست ندیدیش لا اقل تو خواب ببینیش ولی موقعی که این فکر می یاد تو ذهنت یکی بهت میگه : «چرا خفه نمیشی؟» و تصمیم میگیری بدون اینکه به چیزی فکر کنی بخوابی. و فرداش یه روز آروم ؛ آفتاب طلایی رنگی که مثل یخ سرده و آدمای دوست داشتنی و آروم مثل بره ؛ پاییزی با سرمای پاییزی و یه فکر گره خورده که کلی حرف برای گفتن داره که یکی از این حرفاش اینه :هنوزهستم


Monday, November 17, 2003

مقدمه ( چرند و پرند اولیه ) : اول برای مقدمه میخوام بازم اعلام کنم که ، به گفته شاهدان من تو این ماه خیلی لاغر شدم!! و این عکس رو هم یکی از طرفدارانم از من هنگام خواب گرفته . ولی خودمونیم ها من عجب خوش تیپم نه؟؟ فقط یه کم سیاهم




امروز عجب روز سرد و آشغالی بود ها یا به عبارت دیگه خیلی مسخره بود !!! البته نباید یادم بره که هنوز تا شب خیلی مونده و نباید زیاد عجله کنم . شده شما هم قاط بزنین و هرکس رو میبینین کلی بهش فحش بدین و بد بیرا بگین؟؟ مثل امروز من ؛ من دقیقا امروز اینطوریم یعنی قاط زدم حسابی و میخوام پاچه بگیرم پس به خاطر مسائل امنیتی زیاد به من نزدیک نشین

Saturday, November 15, 2003

الان که این مطلب رو دارم مینویسم هوا بدجور ابریه و داره برف می یاد یه جورایی رو زمین هم نشسته . امروز یه سی دی گرفتم که بدجور باهاش حال نکردم به استثنا چند تا از تیکه هاش که می خوام سریع هم برسونم به پسرخالم شاید هم دختر خالم خلاصه اینکه باید این سی دی رو دست چند نفر برسونم. امروز فهمیدم که چرا صادق هدایت به این نتیجه رسیده و خودکشی کرده هر چند شاید بعضی از دلیلاش چنان هم قانع کننده نیست . واقعا که ما آدما یه جور خریم!!!!! چند روزی هست بدون سحری روزه میگیرم ولی عادت کردم و دیگه سخت نیست . دیروز مامان بزرگم اومده بود خونمون ، نمی دونم چرا تو این ماه هرکی میاد خونمون میگه چرا اینقدر لاغر شدی . چنان دل میسوزونن که انگار دارن برای یه کره الاغ مریض دل می سوزونن( مثلا کرکی بارکش). بابا من زنده می مونم شما نگران نباشید . ببخشید که این جملات یه کمی پراکنده و سردرگم کننده تشریف داره ، به بزرگی خودتون ببخشید

Thursday, November 13, 2003

دیروز کله صبح داشتم تو خیابون برای خودم میرفتم ،خیابونا تقریبا خلوت بود و بیشتر بچه مدرسه هایی مثل خودم به چشم میخوردن.بدجور هوا سرد بود جلوتر از خودم یه دخترمدرسه ای با یه کوله سفید رنگ داشت میرفت و پشت سرش و گاهی وقتا هم کنارش یه پسره راه میرفت و بهش یه چیزایی میگفت. صداشون رو نمیشنیدم ولی حدس میزدم داره یه جورایی مخ اون دختر خانوم رو میزنه . ولی این دختره حتی محل سگم بهش نمی داد . رفتن جلوتر که نمیدونم چی چی شد این دو تا چنان با هم صمیمی شدن که خدا میدونه !! سرعتشون خیلی آروم شد طوری که من داشتم بهشون میرسیدم. با هم میگفتن و میخندیدن!! خلاصه تو همین دوران صمیمیت بودن که دختره به پسره یه نگاه کرد و گفت: " چقدر قیافه خنده داری داری!! " چشمتون روز بد نبینه پسره چنان قاطی کرد که خدا میدونه!!! در جواب با عصبانیت کامل به دختره گفت: " قیافه آقات خنده داره نه من .دیدی خودت چقدر بی ریختی؟دختره فلان فلان شده و . . ." بعد هم پسره پرید سوار یه تاکسی شد و رفت. منم که داشتم از خنده میمردم . دختره به من یه نگاه کف کرده انداخت و همین طور هاج و واج مونده بود که چه کار کنه؟! منم دیگه رسیده بودم و همینطور داشتم با خودم می خندیدم ! حالا چه ربطی داشت که این ماجرا رو تو اینجا بنویسم نمیدونم ولی فکر کنم بشه اینو فهمید که پسره رفته تا مخ یکی دیگه رو بزنه .البته نه از اون کسایی که بهش بگن خنده دار. امروز هم تو اتوبوس یه بنده خدایی که اعتیاد از قیافش داشت ونگ میزد رو دیدم. فکر کنم تازه از صفر شروع کرده بود چون همش با خودش میگفت :ای بابا تا کی ما باید بخش کنیم و صداهاشو بکشیم . درست مثل کلاس اولی ها بعد هم با هر ترمز اتوبوس می افتاد تو بغل راننده و از اون طرفم راننده دوباره شوتش میکرد بین مردم!! وقتی هم بهش میگفتن برو رو صندلی بشین میگفت که نه من نمیتونم چون عمل کردم!! ولی با اینکه عمل کرده بود میتونست رو کف اتوبوس دراز بکشه و غلط بزنه!!! جل الخالق .جالبه ها،شاید هم خنده دار خوب چه کارش میشه کرد دنیا یعنی این

Thursday, November 06, 2003

باشه باشه اصلا تقصیر منه که همه آدما رو نگاه نمیکنم و زود نظر میدم!!!! ولی متاسفانه من به خاطر شانس آشغالم . . . . . . از ریز و درشت این جور آدما بدم می یاد . راستی گردهمایی وبلاگ نویسای مشهدی هم تو پارک کوهسنگی خیلی خوش گذشت جای همتون خالی بود هر چندکه من بین اونا کوچیکترینشون بودم. کاش میشد همه مشهدیها اونجا جمع میشدن. وقتی من رفتم اونجا به من گفتن پس کو هیلا؟؟؟ من فقط در جواب اینو داشتم بگم که بابا هیلا که دختر نیست!!!!! منم دختر نیستم و دنبال کسی به نام هیلا نیستم!!! بیخیال اسم هیلا، این اسطوره ذهن من بشین. من هنوز دهنم بو شیر خشک میده . باشه؟ از همه جالبتر ملاقات جناب اکسیر بود که واقعا از شخصیتش خوشم اومد یعنی اون چیزی نبود که من تو ذهنم پرورش داده بودم.جا داره از همه " جوادها " که اینطوری مهمان نوازی کردن تشکر کنم

Monday, November 03, 2003

دلم خیلی گرفته. خنده دار ترین لغت تو دنیا الان واسم کلمه انسانه!!!! داره دیوونم می کنه! انسان وانسانیت و اون مهر و معرفت و انسانی که خیلی وقت مرده و تبدیل به یک اسم مجازی شده. مثلا به خودم دلخوشی میدم . مثلا میگم بگو بسم الله و برو جلو. مثلا میگم . . . . ولی انصفا نمیشه. دلخوشی ، حدس ، تفکر بیجا ، ترس، اعصاب خوردی، نا راحتی، تصور و آخرش پوچی!! آخرش میگن که :"چون تو ماشین رو اختراع کردی باید به الاغهای بار کش خسارت بدی!! " امروز اولین کسی رو که دیدین براش یه جک تعریف کنید اونم اینکه : « یه روز یه بنده خدایی اسمش انسان بوده!» بعد هم کلی بخندین.یه روشنفکر جمله جالبی درباره همه قدرتمندان سیاسی ، فکری ، اقتصادی و حتی خودش میگه : « هرکسی هستی و اگه دوست داری به شخصیت واقعی خودت پی ببری ، فقط کافیه وقتی میری WC ببینی که از این انسان به این بزرگی چه چیزایی خارج میشه؟ » شما هم کمی فکر کنید بد نیست

Sunday, November 02, 2003

امروز تازه فهمیدم که چقدر سر دو راهی موندن و تصمیم گرفتن سخته ، اونم واسه من که هنوز به" سیب زمینی" میگم " دیب دمینی " و اهل مشورت با دیگران نیستم. از همه جالبتر اینه که کم کم اون طرف قضیه داره کم رنگ میشه ! من از دیروز دارم با خودم به طرز عجیبی کلنجار میرم تا لااقل بتونم وجدانم رو راضی کنم ولی باز از یه طرف دیگه میبینم که 2 سال زندگیم الکی الکی خراب شده! واسه همینه که سر دو راهی موندم نمی خوام قبول کنم اون چیزی که دربارش یه جور دیگه فکر میکردم اینطوری از آب در بیاد . وا قعا سخته . راستی الان یادم اومد که چقدر سخته این ماه رمضون!! و از همه بد تر درس خوندن تو این شرایط خفن تر از خفن . اصلا بگو که مگه می شه با شکم خالی درس خوند و یا اصلا می شه بعد افطار حرف زد؟ چه برسه به درس خوندن ! واجب شده شده بعد از ماه رمضون برم کلاس آموزش غذا خوردن!! آخه تو این چند روز ماه رمضون یادم رفته چه طوری غذا می خورن! عکس پایینی چه طوره؟؟ خودم با فتوشاپ درستش کردم



Tuesday, October 28, 2003

مثلا خداحافظی کرده بودم و رفته بودم واسه استراحت ولی سارا خانوم راست می گفت که یه روز دلت می گیره و دوباره برمیگردی ! حالا اومدم. تواین مدت خیلی اتفاقای جالبی افتاده بود که دوست دارم بنویسم ؛ ازکشف پسرخاله در اینترنت بگیر تا آخرش(راستی آخرش کجاست؟) از پیدا شدن آدرس وبلاگ پسر خالم شروع می کنم که چی شد پیداش کردیم" یه روز خواهرم وقتی که صفحه نظراتش رو باز کرد دید که یکی واسش نوشته که : همزادت رو توی بلاگ اسپات دیدی؟" واینطوری بود که وبلاگ مجهول الهویه پسر خالم کشف شد البته نا گفته نماند که (حامد خاله با عرض معذرت) من آدرس وبلاگش رو از خیلی وقت پیش داشتم که اگه دوست دارین بدونین چه طور، فقط کافیه صفحه نظراتم رو باز کنید بعد با کمی جستجو پیداش می کنین ولی خدا وکیلی این وجدان لعنتی اجازه نمی داد ویلاگش رو باز کنم چون واقعا دوست نداشت که ما آدرسش رو بدونیم ! اما وقتی که کاملا وبلاگش 3 شد خواهرم چنان به جون وبلاگش افتاد که خدا می دونه حتی هر جور بود رفت و تمام آرشیو ها رو باز کرد و خوند و نا گفته نماند که منم اون وسط یه کارایی کردم. از این حرفا بگذریم. راستی امان از دست این خواهر بی معرفتم که براش وبلاگش رو . . . . .(این قسمت به علت اعتراض شدید خواهرم پاک شد). باورتون میشه این حرفایی که از اول نوشتم همش حاشیه بود ؟! یه حسی به من میگه برو جلو و حرف دلت رو داد بزن. نه داد کمه اربده (عربده؟) بکش. بگو که چی می خوای . . . . . اصلا بی خیال ، گور بابا دنیا

Friday, October 03, 2003

سلامی برای یه پایان اونم پایانی که می تونه آغازی داشته باشه.دیگه دوست ندارم اینجا بنویسم.واقعا خسته شدم.دیگه باید از چی بنویسم؟ از زندگی تکراریم؟، که برنامم فقط اینه که ساعت 4 عصر تا بوق سگ درس بخونم(منظور تا حدی که بتونم یا به اندازه کافی).به قول یه بنده خدایی"خوب که چی؟؟ " می خوام برای آخرین مطلب یه آهنگ ایرونی برای اونایی که آهنگای ایرونی دوست دارن( اندی) بذارم تا دانلودش کنید(click here). من تو این مدت از خیلی ها که واقعا به اینجا سر می زدن تشکر می کنم. این عکس پایین هم اولین عکسی بود که تو این وبلاگ گذاشتم و دوست دارم آخرین هم باشه(فعلا). امیدوارم وقتی "من وهیلا" دوباره روبراه شد واقعا همه چیز بخوبی پیش رفته باشه و من در اولین مطلبم از غم و مشکل حرف نزنم.البته مطمئن باشین که بر می گردم.بای

Trust i seek and find in you
Everyday for us something new
& nothing
else matters...






Until next time,bye

Monday, September 22, 2003

نمی دونم چرا ولی من برای اولین بار از یک آهنگ ایرانی خوشم اومد . من همیشه می گم که آهنگای ایرانی دالام دولوم الکی داره ولی عجیب از این خوشم اومده!!!! راستی اصلا نمی دونم که این آهنگ رو از کجا دانلود کردم! ولی فکر کنم از یه وبلاگ بود چون یه بنده خدایی قبلا این رو در sharemation آپلود کرده بوده! شما هم دانلود کنید وبعد حالتون از سلیقه من به هم بخوره (486KB) ضمنا بالاخره اول مهر اومد . من بعد از 4 ماه انتظار بازم یه امیدی به آینده پیدا کردم. اول از خیلی چیزا می ترسیدم که یا مهر نیاد و یا مهر بیاد و من نیام خلاصه هنوزم هیچی معلوم نیست . پس دلخوشی دادن الکی هم خوب نیست.

Saturday, September 20, 2003

خوب دیگه من این متن رو مینویسم تا اول مهر شاید هم بیشتر . بس که آپدیت کردم خسته شدم. پیشا پیش می خوام عرض کنم که من در آستانه اول مهر به یک نکته انحرافی ( 100% کنکوری) دست پیدا کردم: " ما برای کسب علم و ادب به مدرسه و یا دانشگاه می ریم . ولی ، چه خوش گفته لقمان حکیم : - ادب از که آموختی ؟ - از بی ادبان !!!! " با حال بود، نه !
(جون من ضایع نکنی ها ) . به امید دیدار همه بچه منفی ها و بچه مثبها در کلاسا

Thursday, September 18, 2003

بابا چقدر مشکل برای آدم پیش می آد؟ ای بابا من چرا اینقدر نق می زنم؟ یکی به من بگه چرا؟ راستی یه خبر اونم اینکه بالاخره وبلاگ گبه روبراه شد . اصلا به ما چه که روبراه شده صد سال نمی خوام روبراه بشه ! وا چرا من اینقدر بی ادب شدم؟ احتمالا از تاثیرات نزدیک شدن اول مهر و سرد شدن هوایه که من هم نق نقو و هم بی ادب شدم . باید یکی یه راه پیش پام بذاره تا اینطوری بی ادب و نق نقو نشم.

Tuesday, September 16, 2003

من چند وقتی هست که برنامه زندگیم حسابی تکراری شده طوری که همیشه عصرا بعد از اینکه از کار با اینترنت و کامپیوتر خسته می شم ترجیح میدم برم و کمی قدم بزنم. بعد از اینکه مث یه بچه خوب لباسامو می پوشم و می رم بیرون. سرمو مثل یه بچه مثبت می ندازم پایین و راه می افتم تا اینکه می رسم به پارک نزدیک خونمون ( کوهسنگی) وقتی سرم رو می یارم بالا می بینم که هرکس با یه ماشین از هرشهر پاشده و اومده تو این پارک ، منم تا می بینم شلوغه سرم رو دوباره می ندازم پایین و به راهم ادامه می دم تا جایی که خودم رو جلوی در کافی نت می بینم .یه حسی میگه که برم ولی باز میگم که بابا بی خیال من اومدم مثلا قدم بزنم و به راهم ادامه می دم که می بینم یارو داره برام فیش مینویسه و می گه برو فلان دستگاه و با اینترنت کار کن بعد هم من با تمام بی میلی ( تا حدو.دی با اشتیاق ) شروع به کار می کنم . وقتی هم می خوام برم به ساعتم نگاه می کنم و می بینم که من یه 2 ساعتی هست اومدم کافی نت بعد اون موقع تازه یه نوشابه هوس می کنم چون از تشنگی دهنم کف کرده . خلاصه هر جور هست بر می گردم و دوباره این کامپیوتر به من چشمک می زنه و می گه " راستی فلان چیزو درست کردی یا نه " و منو تا ساعت 2 یا 3 شب بیدار نگه می داره (استثناء هم داره) و می خوابم .ساعتم رو کوک میکنم تا بتونم زود بیدار بشم و از اینترنت شبانه هم استفاده کنم. . . . خلاصه اگه کسی یه راه حلی به فکرش می رسه پیشنهاد کنه وطوری نباشه که فقط این مطلب رو بخونه تا شاید بتونم دوباره مثل یه آدم زندگی کنم. ضمنا از پسر خالم(حامد) تشکر می کنم برای این کنتر.امیدوارم که کارشناسی ارشد هیچ کارشناسی ارشد دوبله قبول شه!! این کلیپپ طنز(ریکی مارتین بندری)تقدیم به شما که به ما لطف دارین پس دانلودش کنید( 3.50 MB) بای

Sunday, September 14, 2003

بالاخره برگشتم البته خیلی زود تر از این حرفا. تو این مدت که نبودم یهو یه مسافرت خانوادگی و خیلی اتفاقی پیش اومد که من تو این مسافرت نه تنها بهم خوش نگذشت بلکه خیلی هم بد گذشت(بر عکس اینکه ، به همه گفتم خوش گذشته) هر چند تو این مسافرت یه چیزایی درباره خانوادم فهمیدم که نمیشه بنویسم . و فقط چیزی رو که از خودم فهمیدم می نویسم که یه آدم سردر گم بین 100 تا شخصیت که میدونم هیچ کس مث کس دیگه نیست! حالا فعلا بی خیال چون بقیه حرفامو درباره اینکه چرا خوش نگذشته و از این حرفا بعدا می نویسم چون این داستانش خیلی بلنده( بر میگرده به اینکه چرا من نمی خواستم یه ماه یا بیشتر بنویسم) ولی اونقدر تو اونجا ذغال اخته خوردم که فکر کنم تا 10 سال فول شده باشم . ضمنا یه نفر یه جایی رو معرفی کنه که فضا به صورت مجانی برای آپلود در اختیار ملت بذاره . فعلا بای


Thursday, September 04, 2003

عشق
عشق مي آفريند .عشق زندگی می بخشد




 


این آخرین مطلب من تا ماه آینده و شاید هم بیشتره(؟؟؟!!!) که امیدوارم تو این مدت که نیستم بچه های خوبی باشین و در خونه رو به روی هرکسی باز نکنید. وقتی برگردم مطمئنا حرف برای گفتن زیاد دارم و کلی مطلب می نویسم ولی مطمئن باشین که برمیگردم. تو این مدت به سایت شوشه حتما مراجعه کنید. ضمنا به این عکس بالا و نوشته بالاش زیاد توجه نکنید و جدیش نگیرید چون اون کسی که بخواد بفهمه ، می فهمه (مسائل خصوصی:D) بای

Tuesday, September 02, 2003

وای چرا آخه اول مهر نمی یاد که من برم سر کلاس. جالبه بدونین که من از اول دبستان تا حالا از اول مهر متنفر بودم . ولی چرا امسال اینقدر دیفانس(دیوونه) اول مهر شدم نمی دونم. شبا چه خوابایی براش که نمی بینم. از این می ترسم که طبق معمول شانسم که وقتی منتظر یه اتفاقم و برام نمی افته این اول مهر هم اون طور که می خوام نشه . ای وای که اگر اول مهر اون طوری که می خوام نشه دیگه باید برم چه کار کنم؟ چه خاکی تو این کله بریزم؟ ضمنا امسال می خوام از اول ترم چنان بزنم تو خط خر خونی که خدا می دونه! خلاصه فقط اگه شما یه کمی به فکر ما باشید و برامون دعا کنید مطمئنا درست می شه. پس ما رو فراموش نکنید. این گل هم که ممکنه زشت باشه ولی ، بازم تقدیم به اونایی که منتظر اول مهرن و به فکر ما هستن


Friday, August 29, 2003

اول مهر داره نزدیک می شه و من از این تابستون هیچی نفهمیدم. نمیدونم روز اول که می خوام برم سر کلاس چه فرقی ممکنه با سال قبل داشته باشه هر چند این اول مهر مطمئنا یه فرقی برای من داره چون احتمالا( بی خیال بابا ) . راستی من یه سئوال برام پیش اومده که بانوی شرقی کیه ؟؟؟؟ این بانو که بهترینه کجاست؟ چرا هویتش گم شده ؟چرا میگن بانو شرقی مرده و فقط ازش چند تا عکس مونده؟ ضمنا یه نفر که از این بانو خبر داره به من اطلاع بده و یک خا نواده نگران را از اظطراب و نگرانی نجات بده :D


Monday, August 25, 2003

یه مدتی زیادی هست که من تو وبلاگم چیزی ننوشتم . آخ آخ آخ .چه ضد حالی که این مدت نبردم . . . . . آخه این چه وضعیه که آدم هر وقت منتظر یه اتفاقه اون اتفاق یا براش پیش نمی یاد و یا اگه پیش بیاد نصفه و نیمه مثلا وقتی منتظر کسی هستی ، یه سایه می بینی که اونم مطمئن نیستی سایه خودشه یا نه و حتی وقتی دلتو به یه چیزی مثل یه دیوار شیشه ای کوچیک خوش می کنی و هر چند وقت به امید این دیوار خودتو سرپا نگه می داری و بعد از یه مدت بر می گردی و می بینی این دیوار دلگرم کننده شیشه ای تو حالا شده یه دیوار از سنگ اونم از سنگی که حتی نمیتونی دربارش فکر کنی یا تو ذهنت حلاجیش کنی . . . ای لعنت به این زندگی که همش سختیه و وقتی که هر چیزی می خوای پیش نمی یاد . البته من نمی خوام نا شکری کنم ولی اگه مشکلی هم است تقصیر خودمه و بس . واقعا درست گفتن که : از ماست که بر ماست


Tuesday, August 12, 2003

آره قربونت خیلی کوچیکیم . قربون اون قد و بالات برم . خیلی والا با حالی . اصلا می گم یه کاری کنیم، تو بیا تف کن تا من برات توش شنا کنم اگه باور نداری امتحان کن ؛ برات هر نوع شنایی بخوای میرم . خیلی دیفانستیم یعنی دیوونتیم . اوکی؟ پس . . . . . . . . . . . 1

Sunday, August 03, 2003

راستی باید برم چون خواهرم با کا مپیوتر کار داره .
ما اونقدر فکر و شعورمون کار می کنه که کارخا نه کمپوست رو ورودی شهر مشهد گذاشتیم و بوی گندش کل جاده رو برداشته و از همه جالبتر اینکه چند قدم جلوتر نوشتیم « اسلام علیک یا علی بن موسی الرضا» بابا ایول خیلی ما شا ا... داره به خدا .
اونقدر هم اقتصادی کار می کنیم . که می ریم چندین تن شکر در خوزستان انبار میکنیم بعد هم از خارج ، شکر وارد می کنیم بعد هم میکیم: اقتصاد ایران چرا شکست خورده شده؟
من پارسال با چند نفر از بچه ها برای دبیرستانمون تحقیقی داشتیم درباره علل عقب ماندگی ایران. بعد از یه بنده خدایی که روحانی بود پرسیدیم به نظر شما علل عقب ماند گی ایران چیه؟؟ ما در جواب اینو شنیدیم که: ایران نه تنها عقب مانده نیست بلکه خیلی هم پیشرفته !!!!! بعد هم جالبه که بگیم موضوع این تحقیق رو آقای رئیس جمهور تعیین کرده بود!!!
ضمنا من به یه دوست نا باب برای اینکه منو از راه منحرف کنه ، احتیاج دارم چون مامان بزرگم یه چیزی به من گفت که . . .
فکر ، عقل ، شعور ، ابتکار ، هنر و . . . رو باید نزد ما ایرانیا پیدا کرد . البته کسی نیست که این حرفا رو تکذیب کنه بلکه همه تایید هم می کنند چو ن قبول دارن که اونقدر ما اهل هنریم وبه هنر احترام می ذاریم که روی اتومبیلهای حمل زباله درون شهری کشور یه قطعه معروف جهانی موسیقی رو می ذاریم تا مردم با شنیدن صدای این موسیقی بدونن که باید آشغالها رو بیارن تحویل بدن.

Monday, July 28, 2003

ملالی نیست جز دوری شما:1
بالاخره وبلاگ و کامپیوترم از درد این ویروس فارغ شدن و حالا من می تونم یه کمی چرند و پرند بنویسم.من که همیشه برای هر نوشته یک عکس می ذاشتم حالا یه عکس با حال هم ندارم بخوام برای این نوشته بذارم خلا صه دوری از وبلاگ و اینترنت واقعا برام ملال آور بود،خوب دیگه حرفی ندارم که بنویسم. بای
به چشمانت بیاموز که هرکس یا هر چیز ارزش دیدن ندارد!!!!!!!1

Thursday, July 03, 2003

شخصیت بزرگی که به پدران ما آموخت که چگونه انقلابی به پا کنند . شخصیتی که دانشجویان را با طلاب و حوزه علمیه متحد کرد و . . . حال جز چند عکس و جز نامی که در سالگرد فوت او ما می بینیم دیگر چیزی وجود ندارد . حال دیگر شخصیتی متولد نشد که روحانیت را با دانشجویان متحد سازد ؛
به گفته خود ایشان : " نگذارید 3 چیز با هم متحد شوند ، 1- ملک 2- مالک 3- ملا(؟!؟!؟!) " .
بزرگ شخصیتی بود که از بین ما رفت .


روحش شاد





Wednesday, July 02, 2003


تو جه !! . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . توجه!!



قابل توجه بعضی از خوانندگان که هنوز سیر و سوی این وبلاگ رو نتونستن بفهمند یا بعبارت دیگه درک نکردن که نوشته های این وبلاگ به چه هدفی پابلیش میشه؟!!!
من اینجا دوباره می نویسم که این وبلاگ موضوع خاصی ندارد بلکه به موضوع روز جامعه می پردازد . اگر این چند روزه در این وبلاگ مو ضوعهای سیاسی را مشاهده می کنید تلنگری است به 18 تیر که باید گفت این وبلاگ نه طرفدار دانشجویان است نه طرفدار دولت ، بلکه طرفدار حق است.
حال حق می خواهد ؛دانشجویان باشند و یا دولت . اگر دوست دارید با سمت و سوی این وبلاگ آشنا شوید و یا بیشتر به موضوع گفته من برسید؛ می توانید از آرشیو این وبلاگ بازدید کنید که اکثر موضوع آن هنر و هنرمند است که ممکن است تا 3 ماه آینده موضوع به ورزش تغییر یابد . و باز هم می گم که موضوعهای این وبلاگ پایدار نمی ماند و اگر از یک سو از دولت انتقاد می شود، این حرف من نیست بلکه حرف ملت ایران است!!!!!!!!
با تشکر مدیریت وبلاگ : م . ک

Monday, June 30, 2003

کم بخور همیشه بخور!!!

چند وقت پیش در حاشیه جنگ عراق با آمریکا شنیدم که صدام با حمله کوچکی به کویت خساراتی به این کشور وارد کرده است که در نتیجه آن ، امیر کویت که اسمشُ یادم رفته به عربستان فرار کرده بود و مردم بیچارش رو تنها گذاشته بود!!!!!! من اینجا یه سؤال برام پیش اومد که اگر خدای نکرده آمریکا به ایران حمله کنه :::( امیر ایران کجا میره؟؟؟؟ )::: حالا به نظر شما کجا میره !؟
من که خودم معتقدم اصلا امیر ایران جایی نمیره و همین جا با دشمن مبارزه می کنه!!!!
یا اگه خیلی دور بره ، میره در جبهه های حق علیه باطل می جنگه!!!
بازم یه مشکلی وجود داره ، اونم اینکه اگه بخواد بجنگه چطوری خِشاب تفنگش رو عوض کنه!! آخه اون که دست . . . استغفر الله . اصلا به ما چه که تو سیاست دخالت کنیم . بذار بره مگه اون دل نداره؟ خوب رهبره نمی شه که کشته بشه!! خوش اومده هر جا دوست داره بره!
ولی اگه مسئولین ما قانون « کم بخور ، همیشه بخور» رو رعایت کنند انشا الله تا 1200 سال دیگه تو این کشور حکومت می کنند!!! ولی چه فایده رعایت نمی کنند و شعارشون هم همینه که:« مردم ما فعلا به
بازیهای سیاسی و اجتماعی سرگرم بشوند تا ما بر ای نسلهای بعدی خودمان که فرزندان شایسته ای خواهند بود پول جمع آوری کنیم» بقیه مردم هم بی خیال . . . . . . . . .!!!!! پس تا همین 24 سال هم که حکومت کرده اند زیادی بوده!!
قرار بود حرف سیاسی نزنم بازم نشد، اه . . . جو ظاهرا بد جو گرفتم . خدا بخیر کنه !



Saturday, June 21, 2003

جوانان نمونه و ایران:


خوشبختانه جوانان ما اصلا مشکلات جوانی را حس نمی کنند و به زبان ساده تر اصلا مشکلی ندارند که بخواهند حس کنند اگر غیر از این بود من به جون . . . (مسایل خصوصی است) در این وبلاگ رو گل می گیرم !!!!! حالا من با دلیل و مدرک معتبر این حرفم رو ثابت می کنم تا یه وقت نگین برو بچه جون حال نداریم برو بگو بزرگترت بیاد!!!!:
تمام مسولین به فکر جوانان ونوجوانان هستند وشب و روز در حال تفکر در این پیرامون می باشند:
الف) آقای خاتمی: بیایید جوانانمان را باور کنیم بیایید . . . . . . .
ب‌) آقای رهبر: جوانان ما باید بدانند قرآن نور است حقیقتا نور است . . . . . . . .
ت‌) آقای تشخیص مصلحت نظام : جوانان ما باید صبور باشند تا ما بتوانیم به آنان خدمت کنیم . . . . . .
ث‌) ایجاد طرحای ضربتی اشتغاال برای جوانان بیکار
حالا بازم می گین ما در کشوری زندگی می کنیم که هیچ اهمیتی به جوانان و نوجوانان نمی دهند؟! یا که می گویید با تمام بی رحمی جوانان ما را تکه پاره می کنند؟!! (: (: (: (:
هر کس باید به قول معروف کلاه خود را غازی کند تا خود ببیند چه می تواند بکند نه به حرف من است نه به حرف دیگران خودمون باید دنیارو ببینیم البته یه جمله قشنگ هست که میگه:
هر چی شیشه عینکم رو تمیز تر می کنم دنیا رو کثیف تر می بینم!!!!! با تشکر ( م . ک)



Friday, June 20, 2003

با عرض سلام خدمت همه وبلاگ نویسان( پرشین بلاگ ، بلاگ اسپات و بلاگ اسکای) عزیز شما دوستان برای مساعدت وهمکاری بیشتر با وبلاگ "من و هیلا" (HEY YOU! سابق) لطفا درباره مطالب این وبلاگ نظر بدهید ضمنا درباره بالای وبلاگ نیز نظرات خود را بیان کنید!!!

Wednesday, June 18, 2003

انسانیت؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!:
این موضوعی رو که من روش دست گذاشتم تا که بنویسم موضوعی هست که تا حالا خیلی ها براش نوشتن که حتی خودشون هم به اون توجه نکردن!
اگه قرار باشه که ما اسم خودمون رو آدمیزاد بذاریم(آدمیزادهای متمدن) دیگه اون وقت زمین پر بود از آدم !؟
آلبته منظورم این نیست که شما خدای نکرده آدمیزاد نیستید نه!منظورم اینه که شما همیشه ( بدون استثنا )حتی برای یه بار کاری کردین که واقعا از صفت آدمیت به دور است! مثلا ما وبلاگ نویسا گاهی وقتا
( خودم رو عرض می کنم ، دور از جون شما) اونقدر پست می شیم که وقتی از متن وبلاگی خوشمون اومد به سه صوت با یه حرکت کاملا حرفه ای (copy ' past) اون متن رو در وبلاگ خودمون جای می دیم وپایینش می نویسم "به همت خودم بوده". ( ما که بخیل نیستیم، اگه از بعضی قسمتهای این وبلاگ خوشتون اومد راحت باشین و کپی پیست بگیرید البته در پایین نوشته آدرس وبلاگ مارا لینک بدهید) خلاصه می خوام اینو بگم انسان، یا همون اشرف مخلوقات می تونه پست ترین موجود روی زمین بشه که برای رسیدن به هدفش هر کاری که بتونه می کنه! البته بازم:
" دور از جون شما"



Saturday, June 14, 2003




«عشق عشق می آفریند»
عشق عشق می آفریند ، عشق زندگی می بخشد ، زندگی رنج به همراه دارد ، رنج دلشوره می آفریند ، دلشوره جرات می بخشد ، جرات اطمینان به همراه دارد ؛ اعتماد نیک به همراه دارد ، نیک ( اعتماد ) زندگی می بخشد ، زندگی عشق می آفریند ،عشق عشق می آفریند !!!!!!!!

Saturday, May 17, 2003



به علت فرا رسیدن فصل امتحانات این وبلاگ به مدت یک ماه از این تاریخ تعطیل می باشد.م . ک

Thursday, May 15, 2003

دل خوش

نميدونم تا حالا براتون پيش اومده يا نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چند شب پيش كه بارونم ميامد داشتم از يه محلي رد ميشدم كه يه مرد فقيرو ديدم با پسرش كناره آتش نشستندو دارن سيب زميني تو آتش مياندازنو ميپزنو ميخورن پسره هم گهگاهي ميرفت يه كم چوبي چيزي جمع ميكردو مياورد تو آتيش ميريخت در همون حين هم باباهه يه سيب زميني واسه پسره پوست كنده بود كه پسره بخوره
دلم براشون نسوخت كه هيچ خيلي هم حال كردم حتما ميپرسيد
چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا جان دل خوش.
شايد كه اونا هيچي نداشتند شبها كنار خيابون ميخوابيدن لباسشون درست حسابي نبود ولي دلشون خوش بود
اون باباهه با يه عشقي سيب زمينيا رو پوست ميكند كه نپرس حتما به اميد اينكه پسره سير بخوابه يا پسره با عشق اينكه يه بابايي بالا سرشه وآميخته با بازيهاي كودكانه خودش چوبها رو جمع ميكرد خلاصه بابا زندگي كه بي اميد نميشه.
.هيچ كاري بدونه بهانه يا انجام نميشه يا به دل آدم نميچسبه
حالا بهانه ميتونه پول باشه جاه مكان باشه عشق آدم باشه
عشقم فقط خداييه
چه آسمانيش چه زمينيش.


هرچه گشتيم در اين شهر نبود اهل دلي كه بداند غمه دلتنگي و تنهايي ما
خونه گرمه عشقمون بي تو چه بي فروغه گريه من حقيقيو خنده من دروغه
روزايي كه نيومدي واي كه چه حالي داشتم مثل گذشته هاي دور كاش كه دوست نداشتم
بيا تا هميشه خودم رو واسه تو يه همراه بدونم نگذار با دل ساده بي تو تو فصل جدايي بمونم





Wednesday, May 07, 2003

دست دوست




تا دست می برم ، قلمی تازه تر كنم
آن دستِ دائمیِ نا تماشايی
از پشت پرده ابهام می رسد
خط خط به تكه كاغذ پر شعر می كشد
وآن چشم دائمی نيمه پنهانی
مانند پاسبان شبانه،
سرك كشان
صف های درهم اشعار تازه را
تهديد می كند
شايد كه شخص سوم داستانهای ماست....

... بازی تمام شد
من می شناسمت
من نرگس خمار تو را صد هزار بار
بر روی كاغذ شعرم كشيده ام
من طعم گرمی دستان دوست را
در شعر حافظ و سعدی چشيده ام

يا اينكه پرده بيفكن ز روی خويش
يا دست می برم ، قلمی تازه تر كنم








بی:

سراسرعمرم آموختم که زندگی کنم:
بی بیم- با سرافرازی
بی اشک- با سکوت،
بی دارو-با درد
بی خواب آور- با بی خوابی
بی یار- با عشق
لیکن برایم ناممکن خواهد بود،
که زندگی کنم بی هوا
این را مرگ به من خواهد آموخت.

***

یک روز:


از روزهای بی شمارهای را که گذرانده ام
اگر تنها یک روز می توانست باز گردد
کدام را برمی گزیدم؟
***
همه روزهایی که در یادم مانده اند،
به چشمم بیگانه می آیند،
و به محض آنکه از دور بر آنها نظر می افکنم
در چاه بی پایان خاطره ام،
خود را از آنها بریده می بینم.
روزهای واقعی من،روزهای فراموش شدۀ من اند
من از آن آنهایم

در نای نفس ناپیدای خود
ممتلی از شور دبش زندگی ای
که در خواب گذشته است . . . !!
هر سفر دل بستنی است ودل کندنی، که یکی از پی دیگری می آید.
و همین تسلسل و تداوم دل بستنها و دل کندنهاست که شورانگیزی
سفر را موجب می گردد.
خصوصیت دیگر سفر آن است که در ورای تازگیهایش می نماید
که تازه ای نیست با همه ی تفاوت اقلیم ها و منظره ها طبیعت همه
جا به هم شبیه اند هر چند در زبان یا سیما یا رنگ پوست متفاوت
باشند.
از فروع که بگذریم آدمیزاد در هر نقطه ی دنیا که باشد مسائل
محدود و خاص دارد: جدائی ومهر و تنهائی و انس، دوستی و
دشمنی، زشتی و زیبائی، و جوانی و پیری و بیماری، غم نان
آرزوهای دراز و عمر کوتاه، و آنگاه مرگ که پایان پاینهاست

و اگر زندگی بزرگ است برای آن است که مرگ به دنبال آن
است، و بدون دریافت یکی، دیگری را نمی توان دریافت، وباز
لطف سفر، در آن است که حدیث زندگی و مرگ را از زبانهای
می توان شنید.

و از همه عظیم تر است و بر هر عزیمتی نقطه ی انتها می نهد

morteza_k82@yahoo.com

و آنها در منند، و مرا نگاه می دارند

Thursday, April 24, 2003

نه مرگ آن قدر ترسناک است و نه زندگی آن قدر شیرین است که انسان شرف خود را به آن ببازد!
(گم نام)


گابریل گارسیا مارکز:

1- دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند!

2- هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث ریختن اشکهای تو
نمی شود!!!

3- تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی
ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.

4- بدترین شکل دلتنگی آن است که درکناراو
باشی وبدانی که هرگز به اونخواهی رسید.

5- هرگز لبخند را ترک مکن حتی وقتی ناراحتی چون
هرکس امکان دارد عاشق لبخند تو باشد!