Wednesday, February 25, 2004

به این نتیجه رسیدم که این چار تا اطلاعات توی مغزم رو بهتره تقسیم بندی کنم یا به عبارت بهتر هر کدوم رو تو یه فایل بذارم چون فک میکنم خیلی خرتوخر شدن !
وقتی میگم یه حسی نمیذاره شما میگین نه، میخندین! شاید هم حق با شماست البته بماند که من خودم الان بدجور سردرگمم.به نظر شما اگه یکی رودررو وایسته و هرچی دلش میخواد از دهنش در بیاد به شما بگه،شما چه کار میکنین؟ البته فحش دادن و دعوا کردن فایده نداره چون آخرش هیچی به هیچی میشه.
میگن که تو محرم هرکی گریه کنه ثواب داره و از این حرفا؛ من که زیاد اهل این کارا نیستم ولی اگه شما اون طرفا آفتابی شدین،به فکر ما هم باشین.راحت تر بگم، التماس دعا.

Monday, February 23, 2004

محرم شروع شد. به قول داییم عید زنها هم شروع شد.نمیدونم تا به حال از آش مشهدی چیزی شنیدین.به قول خودمون«شله» عجب غذای معرکه ای. درست نمیدونم چطوری درستش میکنن ولی ظاهرا توش حبوبات،گوشت،ادویه جات داره.خلاصه ما مشهدیا محرم رو واسه همین خیلی دوست داریم چون تا دلتون بخواد شله گیر میاد البته جنبه های معنویش و از این حرفاش که من زیاد سر در نمیارم بگذریم.
این انگیزهه باز غیبش زد. خلاصه حوصله ندارم برم سر درس و مشق! بدجور منتظرم تا عید بیاد تا یه استراحت بزنم.دیروز به این نتیجه رسیدم که اگر من دستم رو بذارم تو دست یکی دیگه و واسش درد دل کنم، نمیفهمه و درک نمیکنه چی برسه بخوام اینارو بنویسم و مردم بخوان درک کنن. ولی بازم وقتی اینارو مینویسم و چند بار خودم میخونمش و سعی میکنم خودم درکشون کنم درست مثل یه آدم احمق که داره تو آیینه با خودش صحبت میکنه. یه حس عجیبی پیدا میکنی.
یه حس جدید و عجیب و غریبی تازگیا پیدا شده و گیر میده که تو خیلی تکراری شدی! نمونش همین وبلاگ.از روزی که ساخته شده قالبش عوض نشده! یاد نداری به یه چیز جدید دل ببندی و یاد بگیری که تو زندگیت ممکنه همه نوع مشکل باشه! تا آخر عمرم این یه نواختی هست هرچند آب ساکن خیلی زود مشکل دار میشه!
زیر نویس فارسی: این خرتوخر نویسی ظاهرا ادامه داره!

Saturday, February 21, 2004

دیدیم که ملت همونطور که تو راهپیمایی 22 بهمن ملیونی شرکت کردن ، تو انتخابات هم شرکت کردن. واقعا واسه اونایی که را ندادن متاسفم.
اگه دو نفر دیگه مثل ایشون فکر میکردن ، دنیا بهشت میشد.
نمیدونم چقدر از ادبیات و از این حرفا خوشتون میاد. ولی من خیلی از مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری خوشم میاد هرچند 7 یا 8 ماه هست که داییم این مناجات نامه رو از من گرفت و رفت که بیاردش. خلاصه بگذریم.این مناجاتنامه یه قسمتی داره که من خیلی ازش خوشم میاد:"تا با تو آشنا شدم، از خلایق جدا شدم". خلاصه این قسمتش بدجور به من میچسبه.ولی تو ذهنم یه جور دیگه می چرخونمش:"تا با خلایق آشنا شدم، از تو جدا شدم". حالا چرا اینجوری میکنم خودم نمیدونم.
این کامنت دونی وبلاگم شده مثل داستان فیل در تاریکی!!! چون هرکس میاد یه خط میخونه و درباره همون خط نظر میده.قربون اونایی که اصلا فقط میان میگن: به ما هم سری بزن/ ممنون که اومدی! خلاصه اینم شده زندگی ما!زندگی همین تکراریاش قشنگه ها.
زیر نویس فارسی: با عرض معذرت تا حدودی پراکنده نوشتم.اثرات فکر مغشوش همینه دیگه!

Thursday, February 19, 2004

خلاصه نشد دیگه.مجبور شدم این بحث رو تو وبلاگ مطرح کنم.این چند وقته 2 نفر با تمام ( . . .سانسور. . .)می آن و کامنت میذارن. مثلا خیلی هم با نمکن! یکیش دخترخالمه و یکی دیگش این خواهرمه.
از دخترخالم شروع کنیم:
من چه کارم که بخوام با اون صحبت کنم؟ میسپارمش به خدا شاید یه روز قبل از کامنت گذاشتن فکر کنه و بعد کارش و بکنه.به ش پیشنهاد میکنم که یه کتاب در مورد زندگی و اطرافش بخونه.
حالا نوبت خواهرمه:
خواهرعزیزم،(صبا جون)غلط کردم باهات قهر کردم و صحبت نمیکنم چون دودش داره به چشم خودم میره. از وقتی باهات قهر کردم دیگه کسی نیست اتاقم رو مرتب کنه ، دیگه کسی نیست بیاد و جورابام رو بشوره، دیگه کسی نیست تا به ش بخندم. تو رو به اون خدا بیا با من آشتی کن که دارم میمیرم. مخصوصا از دوری تو ممکنه واسه انجام کارام یه کارگر هم استخدام کنم که میتونه بدجور به جیب خالی من ضرر بزنه. منتظرم که برگردی!
به نظر شما کمی تند و توهین آمیز صحبت نکردم؟ من ذاتا آدم بی تربیتم!

Wednesday, February 18, 2004

هوا خیلی خوبه . هوا اونقدر خوبه که انگار من درام دیوونه میشم .انگار از هوا و زمین به این یه تیکه گوشت بوگندو فشار میارن. چشمام سیاهی میره .میخوام به چند نفر لینک بدم اما حسش رو ندارم که بخوام این کارو بکنم علاقه ای ندارم .انگیزه ای ندارم. تنها و تنها چیزی که واسم مونده یه فکر مغشوشه. میخوام بدونم کی تا به حال این حسی رو که الان من دارم، داشته و درک میکنه؟ من الان از خودم بیخودم. من الان از یه سنگ بی احساس ترم. من الان واسه خودم ارزش قائل نیستم چی برسه به اطرافیانم. اینجا یا اونجا .Outside or inside چه فرقی میکنه واسه من که هیچ حال و حوصله ای ندارم. الان فقط و فقط یه آهنگ مثل nothing else matter متالیکا به من میچسبه مخصوصا معنی این شعر: هیچ اهمیتی واسه کارهایشان قائل نیستم . . . . حال و هوای خودمه! یه آرامش کوچیک هم غنیمته.
همینطور که من تو راهپیمایی 22 بهمن شرکت نکردم؛ تو انتخابات هم شرکت نمیکنم چون بودن یا نبودن من چه فرقی میکنه؟ یه رای چه ارزشی داره؟ یه نفر تو یه جمعیت بزرگ چی کار میتونه بکنه؟اصلا انگیزه من از شرکت تو این انتخابات چی میتونه باشه؟

Sunday, February 15, 2004

عرضم به حضور شما اگه شما هم این کسی رو که دربارش(مطلب قبلی) چیزی نوشتم رو میشناختین حتما شما هم 4 تا نفرین بیشتر از من بارش میکردین.پس لطفا نیاین بگین که چقدر خشنه و از این حرفا. ضما من سرم تا حدودی شلوغ میشه و نمیتونم بهتون سر بزنم و کامنت بذارم پس زیاد منتظرم نباشین ولی در اولین فرصت خدمت میرسم.
تو مشهد(شهر ما) یه بنده خدایی شده کاندید که اسمش واقعا ملت رو سردرگم کرده! میدونین اسمش چیه؟«حجت الاسلام و المسلمین فاکر». البته "فاکر" یعنی"فکر کننده"و از این حرفا ولی این نسل جوون از فاکر یه برداشت دیگه دارن اونم اینه: Fucker . شاید این کلمه واسه خود انگلیسیا غریبه باشه ولی ملت جوون مشهد همون منظور بدبده( Fuck + er) رو برداشت میکنن. البته من خودم از این اسم برداشت کاملا درستی دارم(بچه مثبت) پس رای ما همگی در اول اسفند به "فاکر" (عمرا).من چرا اینقدر حرفای بدبد نوشتم؟ یادم رفت بگم که بالا 18 بخونن.هرچند باید زیر 18 هم بخونن چون اونا هم حق رای دارن!!
برای اطلاعات بیشتر درباره حجت الاسلام فاکر و گروهش برین تو این سایت!

Thursday, February 12, 2004

یارو دیوونه تمام عیاره! با یه پیکان تو خیابونا دستی میکشه! بابا بیخیال، پیکان کجا دستی کشیدن تو خیابون کجا! جلو ما با اون پیکانت دستی میکشی؟ خوب شد یه الگانس نداشتی وگرنه ما رو هم باهاش درو میکردی! خودتی و اون پیکانت؛ قبولت داریم. خدا زیاد کنه . شنیدم مارو تعقیب میکنی! شنیدم زنگ میزنی و قطع میکنی! شنیدم تاتاتی یاد گرفتی! شنیدم دزد هم شدی! شنیدم که یه آشغال نجس بیشتر نیستی! شنیدم که دیگه بای بای. خوش دارم که با همون پیکانت بری ته دره! خوش دارم جسد له شدت رو با بیل جمع کنن. خوش دارم الان که اینا رو مینویسم در حال کشیدن آخرین نفسات باشی.
چی حالی داره وقتی با فتو شاپ یکی از این شکلکای یاهو رو دستکاری میکنی! این کتاب داستانای کوتاه "چخوف" رو به نصفه رسوندم(البته تقریبا). نمیدونم چرا بعضی داستاناش بیشتر شبیه نوشته های یه وبلاگنویس سر در گمه؛ یعنی خیلی زود و بی معنی تموم میشن. شاید هم این IQ من مشکل داره. ولی به هرحال واسه بیکاری خوبه. از اینکه جلوی تلوزیون لم بدی درحالی که داری راهپیمایی 22 بهمن رو نگاه میکنی و دستت تو دماغت در جستجوی یه شی خاصّیه ، بهتره .
به خاطر بعضی از این حرفا میبینم که اگه بخوام منم راه بیفتم برم چقدر کریح و میشم.چقدر دوست دارم که الان سرم رو بذارم لای یه گیره نجاری و تا میتونم این گیره رو محکم کنم تا جایی که قریچ و قروچ شکستن جمجه خودم رو بشنوم. یادش بخیر وقتی بچه بودم میگفتم میخوام نجار بشم.بابام واسم یه اره و یه چکش خریده بود و منم با این اره و چکش یا میخ میکوبیدم تو چوب یا چوب اره میکردم. آخ که چه لذتی داشت اون صدای چوبا!

Tuesday, February 10, 2004

آقا من کوچیکتم(سوسک چاه توالت خونتیم) نیا و ادعا کن که دوست دختر مایی!این کارو نکن. بماند که ما باهم رفیقیم البته ادعا دختر بودن نکن چون دو روز دیگه مردم جدی جدی باورشون میشه که دختری و خلاصه هم من و هم تو سر و کارمون به یه نمودار چنبر میافته!
عجب قیافه معرکه ای داشت؛ دندوناش مثل عاج فیل بود. چشماش مث گاو بود.موهاش مث یال خر بود .دماغش مثل خوک بود.لباش مثل تیوپ دوچرخه بود. چششتون روز بد نبینه،خلاصه زیاد توصیفش نمیکنم چون ممکنه از ترس شب خوابتون نبره! حالا چرا اینا رو گفتم خودم نمیدونم شاید فقط و فقط به خاطر اینه که اگه یه روزی اینجا رو میخونه(بر فرض محال) بیاد و بفهمه که عجب آدمیزاد بی ریختیه و اینقدر جلو دیگران کلاس نذاره.
ما رفتیم همه جا گفتیم بلیت فیلمای جشنواره فجر دونه 6000 تومنه .حالا معلوم شد که گرون ترینش فقط1200 تومنه. آخ که ضایع شدم رفت پی کارش. درغگو هم شدیم! حالا که دهه فجره و بحث انقلاب و خلاصه کلی از این حرفا، میخوام بدونم که وقتی تو تلوزیون مردم بدبخت قبل از انقلاب رو نشون میده یا بعبارت دیگه میگه قبل از انقلاب همش فقر و بدبختی بوده. چرا نمیگن که الان اون فقرا دو برابر شده؟تو هر شهر مناطقی پیدا میشه که مملو از خلافکار و بدبخت بیچارست. غیر از اینه؟ میتونن لااقل از یه چیزایی قبل از انقلاب انتقاد کنن که حالا واقعا ریشه کن شده باشه! مثلا چی؟ نمیدونم. چون قبل از انقلاب نبودم تا چیزی بدونم.
عجب دنیایی شده ها از هوا همینطور فضول میریزه! دخالت میکنن تو کار آدم بعد هم کلی طلبکار میشن! چقدر زشته که یه نفر کار اشتباهی رو که انجام داده نه پیش دیگران اعتراف کنه و نه حتی پیش خودش واقعا که احمقانست.اینم یه جور دروغ گفتن به خوده.ای موجود بی خاصیت احمق که اینقدر عرضه نداری که واسه خودت اعتراف کنی . . . نکنه از درونت یکی با خبر شه. ضمنا اگه لینک میخواین بگین تا بلینکم.شما هم از ما یادتون نره.

Friday, February 06, 2004

نه آقا این بلاگ رولینگ راسه کار ما نیست چون هر جاشو سیخ میکنم رنگش عوض نمیشه پس در نتیجه باید هرچی سریعتر بیخیالش شد.
این وبلاگ(بهش لینک نمیدم چون خود این کار میتونه خطرناک باشه!) از دشمن واسه من خطرناک تره! آخه یکی نیست بهش بگه این چرندیات چیه که مینویسی؟ آقا پسر عزیز که هردفعه اسم یه دختر بالا خودت میذاری (ناتاشا،ساغر،سیمین، عاطفه) پاتو تو کفش من نکن چون تا بخوام ثابت کنم اینا همه چرندی بیشتر نیست ،جسدمون 7 کفن هم پوسونده . باشه؟ آفرین بچه خوب! همه اینا رو حضوری هم بهت میگم.
ما آدما تا کی میخوایم به خودمون دروغ بگیم؟ تا کی قراره اون کاری رو که دوست داریم بکنیم و یا بعبارت دیگه وقتی یه احساس قشنگ درباره انجام کاری داره تو وجودمون رشد میکنه رو به خاطر بعضی از محدودیتا تو نطفه خفه کنیم؟لعنت به هر چی قانونه . لعنت به هرچی محدودیت بی مورده.لعنت به هرچی قانون گذاره آشغاله. لعنت به هرچی مجری احمقه. لعنت به هرچی هنجاره. لعنت به همه اینا که فقط این معنی رو میده:باید یه راه رو انتخاب کنی اونم اون راهی که ما میگیم! قانون جنگل از قوانین انسانی بهتره .یه کلام بگم که قانون انسانا همون قانون جنگل البته از نوع پیشرفته! واقعا ما همون میمونای تحول یافته ایم که فقط ظاهرمون عوض شده ولی ذاتمون سرجاشه!
میخوام برم اروپا سال 1910 .کسی تور مسافرتی آشنا نداره؟ یه بلیت هواپیما واسه اروپای سال 1910 .خواهشا آدرس تیمارستان ندین.ممنون.

Tuesday, February 03, 2004

تا دو هفته دیگه این بلاگ رولینگ هم درست میشه .اگه اکانت تموم نمیکردم تا حالا درستش کرده بودم. اگه میبینین دارم آپدیت میکنم، با یه ارثیه بابابزرگم که یه اینترنت شبانست آپدیت میکنم.خلاصه اینطوریاست دیگه.
«هیچ کس» ، چرا دیگه انتقاد نمیکنی؟ منتظر انتقادای قشنگت هستم!
ضمنا دهه فجر رو به همه فجرآفرینا تبریک میگم حالا میخوان راضی باشن یا پشیمون!خلاصه تبریک مارو که میتونه مث نیش عقرب باشه یا مث یه شاخه گل رز پذیرا باشن. دوست دارم یه مدتی فقط بخورم و بخوابم بدون انجام یه کار مثبت یا به عبارت دیگه مثل زالو بچسبم به یه نفر و خون اون بنده خدا رو بخورم!.همیشه میگن بیخیال دنیا! آخه تا کی میشه چشم از مشکلات و شکستا بپوشنیم. آخ که چقدر دردآوره وقتی این مشکلت رو در یه قالب دیگه واسه یکی دیگه احساس میکنی!به خدا اگه یکی دیگه به جای من بود تا به حال ترکیده بود! شاید همش به خاطر بی احتیاطی های خودمه که اینقدر آروم آروم به خودم اجازه میدم که این کارا رو بکنم. اصلا کی گفته انسان حق داره سرخود واسه خودش مجوز صادر کنه ؟شاید همه این مشکلا با یه چیز حل بشه اونم اینکه هرچی سریعتر یه اتفاق بزرگ واسم بیفته. نمیدونم چند نفر تابه حال این نوشته های مسخره منو تا عمق وجودشون درک کردن! ولی به هر حال اگه درک هم نکردن فرقی به حال من نمیکنه چون بازم اونقدر این دنیای مجازی اونقدر کوچیکه که نمیشه درک کردن رو به اوج خودش برسونه! حالا چیه؟چرا اینجوری نگا میکنین ؟ مگه حرف بدی زدم؟ اونقدر از خودم مطمئن هستم که واسه کارام احساس گناه نکنم ولی اونقدر مطمئن نیستم که حالم گرفته نباشه! شایدم گرفتگی حالم واسه همین پشیمونی باشه! اصلا من چرا اینقدر چرت نوشتم؟ حالم از چرندای خودم داره به هم میخوره!
با رفقا قرار گذاشتیم که 4 روز تعطلیه هفته دیگه رو بریم بمبئی یا به عبارت دیگه طرفای هند! شاید هم منظور از هند همین اطراف شهر باشه