Saturday, March 27, 2004

پارسال بود که در چنین سالی یا در سالی که روزش چنین بود، بلاگر یه کوچولوی کاکل زری بدنیا آورد. اسمش رو گذاشتن «من وهیلا». حالا بیاین به سلامتی این کوچولو که یک ساله شده، بنوشیم. البته از جایی که تو ایران(و اسلام) از این فرهنگا نیست، پس بیاین برای سلامتیش همه با هم بخونیم:
تولد تولد تولدت مبارک. بیا شمعات رو پوف کن تا 100سال آنلاین باشی.

Thursday, March 25, 2004

دیروز زیر آب داغ دوش به این نتیجه رسیدم که خیلیا اونقدر احمقن که وقتی ازشون تعریف میکنی احساس بزرگی میکنن و جدی جدی باورشون میشه و در آخر با همون قدرتی که خودت واسشون ساختی تو رو له میکنن. حالا به این نتیجه میرسیم که با رفقای باجنبه راه بریم که اینقدر مسخره خاص و عام نشین. خدا رو شکر که ما از این رفقا نداریم.
میخوام واسش یه کادو خوب بخرم.آخه تولدش تا چند روز دیگست. یادش به خیر انگار همین دیروز بود که به دنیا اومد.خلاصه میخوام غافل گیرش کنم. میدونم اینا همه رو میخونه ولی بازم منتظر باشه. ای بابا چرا بدبد نگاه میکنین؟ منظورم وبلاگمه که تا چند روز دیگه یک ساله میشه. میدونین هیئت دولت به همین مناسبت یک روز تعطیل اعلام کرده؟

Monday, March 22, 2004

نمیدونم این فسادی که تو ایران هست از خود ما ایرانیایه یا مال غربیا که بین ما جا افتاده؟ جدی میخوام بدونم این یارو که میپره میره دنبال این کارا مگه نمیدونه که این همه مسئله پشت قضیه خوابیده؟ ارزش خودمون رو نمیدونیم! اگه فقط و فقط یه مشخصه داشته باشیم، خیلی راحت برای یه لحظه از بین میبریمش. واقعا مسخرست.
صبح ساعت 5/7 یا 8 (به وقت جدید) بود که داییم اومده بود خونمون. با مامان بابام داشت صحبت میکرد. همینطور تو خواب و بیداری، تنها صدایی که میشنیدم صدای مامانم بود که تو کله پوکم میچرخید. تازه یادم اومد که این مادره معلمه و معلما هم عادت دارن سر کلاس صداشون رو ببرن بالا در نتیجه اینطوریاست که خونه با سر کلاس اشتباه میشه و فرزند (طفل معصوم) که بالا تو اتاقش خوابه، از خواب میپره.
هوای ابری. یه مشت کتاب. یه دل گرفته. یه دل هوسی. یه مرتضی(هیلا). یه خبر بد. یه اتفاق بزرگ. یه غم بزرگتر. یه مسئله آسون و غیر قابل حل. یه نکته انحرافی. یه قصه دوست داشتنی. یه احساس غریب. یه کمی شاعرانه و مسخره نویسی...
این شرمنده دات کام ما رو شرمنده کرد و بهمون لینک داد.

Friday, March 19, 2004


سال نو همگی مبارک. ایشاالله که تا آخر این سال ،روزای خوب و شیرینی داشته باشین. حالا دونه دونه بیاین جلو واسه روبوسی ولی فقط آقایون چون خانوما اولا نامحرمن و دوما ممکنه منکرات ببینه و مارو همین روزای اول سال بکشه پاسگاه. سال گوسفند که واسه من همچین سال جالبی نبود ببینیم سال میمون چه طوریه.

Sunday, March 14, 2004

فوری ،اخطار،خبر،فوری :
اگه از این به بعد دیدین که با اسم مبارک من و وبلاگم واستون کامنت گذاشتن و فحش نوشتن، من نیستم و این کار دشمنای هیلاست! کار اونایی که خواستن منو هک (حک؟) کنن ولی ضایع شدن. مرسی Norton antivirus که ضایشون کرد.

Saturday, March 13, 2004

هیچ چیز با ارزش تر از این نیست که همه بهت به چشم یه آدمیزاد متفاوت(مثبت یا منفی فرقی نمیکنه) نگاه کنن. ولی هیچی تهوع آور تر از این نیست که بهت با انگشت اشاره کنن.
چارشنبه سوری هم نزدیکه. مرسی بابا فرهنگ ما ایرانیا. خیلی دوست دارم بدونم که فلسفه این چارشنبه سوری چیه؟ راسته که یه جور عید مال زرتشتا بوده؟ هرچی هست نشون میده که مرسی تاریخ ایران. خیلی قشنگه!(چی گفتم!)
همه میگن که اروپاییها علم رو از شرقیا (مسلمونا) دزدیدن و خودشون استفاده کردن. میخوام بگم که آخه باباجون اگه اونا علم رو از ما دزدیدن، خوب عرضش رو داشتن و ازش استفاده کردن! ما بی عرضه ایم (تن پرور) که دنبال پیشرفت نمیریم! تا کی میخوایم همینطور بگیم که علم مال ما بوده و غربیا از ما دزدیدنش؟ حالا ما چرا علم رو ندزدیم؟ خداییش تو رگ ما ایرانیا تن پروری هست یه کلام بگم که نمونه بارزش هم خودم که نمونه بارز تن پروریم! به قول یه بنده خدایی "ما ایرانیا بیکار نداریم، بی آر داریم." یه کار کوچیک میکنیم بعد کلی از خودمون تعریف میکنیم و آخر اون کاره تو زرد در میاد. افتخار ما ایرانیا یه زمانی سد سازی بود،حالا هرکی اون سدایی رو که ساختن پیدا کرد بگه تا من برم توش شنا کنم.
دیروز رفته بودم جمعه بازار کتاب. تقریبا شلوغ بود . مردم انگار که از زندان آزاد شده باشن افتاده بودن به جون کتابا آخه تا حدودی کتابا ارزون بود. کتابا پشت جلد 2000 تومن قیمت خورده بود ولی یارو 20 تومن میداد. خداییش مُفت بود. بازار سی دی فیلم و بازی هم بد نبود. یه یارو از این نرم افزارای پشمکی از اینترنت دانلود کرده بود و یه سیدی زده بود و میفروخت 600 تومن.
گوشه صفحه نشسته و داره به من نگاه میکنه اما نگاش خیلی سرده! مث یه مرده. منظورم این بنده خداست که کنار صفحه word میاد واسه help .هروقت hidden میکنمش باز دلم واسش تنگ میشه و دوباره میارمش!

نفس آخر: پراکنده نوشتم نه؟

Thursday, March 11, 2004

حالم زیاد خوب نیست. مادره دیگچه(همون که توش شیر و برنج داره) درست کرده بود. خودمونیم ها من از بچگی از این غذا بدم می اومد. ولی یه جورایی هم از خوردنش خوشم می اومد. به من میگن یه آدم غیر نرمال(normal).یکی که هنوز چپ و راستش رو تشخیص نمیده ولی فک میکنه میتونه تشخیص بده.آخه خنده داره که من هنوز اسم اماما رو به ترتیب بلد نیستم.به قول یکی از رفقای خرمقدس:هنوز اسم امامات رو بلد نیستی بعد اسم خودت رو گذاشتی مسلمون!
تو ایران زن یعنی چی؟! کُلفَت؟نوکر؟لوله فاظلاب؟ماشین لباسشویی؟ماشین آدم سازی که گارانتی هم نداره؟وسیله تفریح؟واقعا یعنی چی؟ ما ایرانیا از زن چی ساختیم؟ خود اینا از خودشون چی ساختن؟ اگه اکثر مردا اینا رو تحقیر میکنن، خودشون بیشتر از مردا خودشون رو تحقیر میکنن! از "ضعیفه" تو جامعه ایران حمایت میشه ولی اینا چقدر ظرفیت دارن؟ یادمه یه بار سوار تاکسی شدم . یه بنده خدایی سفره دلش رو واسه راننده تاکسی باز کرد و تا تونست از سه تا ازدواج ناموفقش صحبت کرد. جالبه که از سر زن دومیش به بعد به خاطر زنه معتاد هم شده بوده.(آدم خر چی بوده). یه جمله گفت که هنوز تو ذهنم داره واسه خودش قدم میزنه. اون جمله این بود:
صبح شیطون که میخواد کارش رو شروع کنه اول میره از زن اجازه میگیره بعد میره شروع میکنه به فریب دادن آدما.
یادم رفت بگم که اون یارو اعتیادش رو مثلا ترک کرده بود و دیگه با خودش عهد بسته بود که سراغ چارمی نره.کی میدونه، شاید الان پنجمی رو هم فرستاده باشه خونه باباش. شاید هم همون قبلیا تا به حال کشته باشنش ولی هرچی هست این ماجرا برمیگرده به 4 سال پیش.
وقتی آدم هم زمان تو دوتا محیط قرار میگیره یه جورایی سر دوراهه میمونه.یکی از این راهها اینه که بره تو جمعی که زبونش رو میفهمن ولی هیچ محبتی ندارن و گروه دوم، گروهی که زبونش رو درست نمی فهمن ولی نسبت بهش محبت دارن. معقولانه ترین کار به نظر من اینه که سعی کنه کنار هر دو با آرامش زندگی کنه

Friday, March 05, 2004

با چند تا از رفقا که از بچه های نیک روزگارن داشتیم از کلاس برمیگشتیم که جلوی مرکز مخابرات (احمدآباد) یهو از اون طرف یه دختره گفت:"ببخشید آقا میشه چن لحظه بیاین این طرف!" ما اول چشامون رو درویش کردیم بعد با کلی قرمز شدن رفتیم جلو و گفتیم: "امرتون آبجی!" بعد دختره بی حیا گوشی رو داد به مهدی گفت :من شماره میگیرم شما بگین«محسن» هست؟، اگه بود گوشی رو بدین من! همینطور که این آقا مهدی شرارت از چشاش میریخت منتظر موند تا گوش رو بردارن.اما کسی پشت خط جواب نداد در نتیجه دختره خنک شد و به BFش نرسید.
منتظر یکی از رفقا تو هوای نسبتا سرد ساعت 8 وایستی، 120 تومن با چند تا بلیت اتوبوس تو جیبت باشه،جلوت یه گاری با باقالی باشه(اسنک مورد علاقم) ،چند نفر بیان و باقالی بخرن و جلوت بخورن[ملچ ملوچ]،بعد از نهار هیچی دیگه هم نخورده باشی،رفیقیت تا حدودی دیر کنه، چند نفر بهت اونقدر بد نگاه کنن که انگار یه علاف(الاف؟) بی سر و پایی،و..... . شما جای من بودین چه کار میکردین.
ساعت 8:44 شب دوست دارن برم بخوابم. خیلی خوابم میاد. مثل مرغ که زود میره تو لونش تا استراحت کنه! چه طوره یه عکس واسه تفریح هم شده بذارم این پایین، یه عکس که اگه فکرتو درست کار نندازی،معنیش رو نمیفهمی.


Wednesday, March 03, 2004

یه کاغذ که از چرک بدنت واست بی اهمیت تره رو مچاله میکنی و میندازی دور. بعد از چار ماه دوباره اون کاغذه خود به خود واست باز میشه و تموم حرفات رو یادت میاره! لعنتی.آشغال.کثافت.از انگل پست تری. تا دیروز کدوم گوری بودی؟چرا حالا پیدا شدی که روز منو خراب کنی؟یکی از بهترین ماههای زندگیم رو به گند گشیدی و رفتی، باز پیدات شد؟ واقعا که. . . .فقط یه مدت ذهنمو مشغول کردی و رفتی؟واسه مچاله کردنت خیلی زحمت کشیدم! هنوز که هنوزه وقتی این آرشیوای وبلاگم رو میخونم میبینم از این کاغذ لعنتی نوشتم!هنوز اون عکس which way رو یادم هست. داشتم تمومت میکردم اما حالا دوباره راه افتادی هرچند ایدفعه مثل قبل نیست که تو یه رشدت کمکت کنم.بهترین کار تو نطفه خفه کردنه. ببینمت، زندت نمیذارم. ارادش رو ساختم. قدرتش رو ساختم. سپاهش هم هست. دیگه نمیتونی تنه بزنی و بندازیم تو خاکی.گذشت و رفت پی کارش این حرفا.
این کامنتا هم لینکش پریده بود!! کُدش بود ولی خود لعنتیش نبود!فکر کنم بازم کامنتای آرشیوم بکلی دوباره پاک بشه! ای لعنتی! خلاصه کل قالب رو عوض کردم دیگه.
چند شب پیش رفته بودیم یه جایی عزاداری و از این حرفا؛ یارو مداحه خوند و خوند تا یدفه قاط زد و گفت:« ابولفظل علمدار خامنه ای نگه دار» بعد دید کسی جواب نمیده خودش حساب کار اومد دستش و دیگه تکرار نکرد.
روزگار هم میگذره ، نباید به همه چیز دقیق شد چون اونا هم رو تو دقیق میشن. حکایت اینه که اگه با یه انگشت به کسی اشاره کنی،با سه انگشت به خودت اشاره میکنی!حالا میخوام درمورد یه جنایت اعتراف کنم:. . . از پشت همین تریبون اعلام میکنم که یه اکانت 10 ساعته از خواهرم کف رفتم و 7 ساعتش رو استفاده کردم!
یه هفته به هزار و یه دلیل ننوشته بودم.حالا هم که نوشتم چیز خاصی نیست.