Saturday, January 31, 2004

جواب دوست عزیزم که همیشه میاد با اسم«هیچ کس» واسم کامنت میذاره و انتقاد میکنه رو بعدا بهش میدم البته اگه به من ایمیلش رو بده . باشه؟ منتظر انتقادات قشنگش هستم!
پیرهنه بو گند میده چون درست خشک نشده(آفتاب نخورده) .دارم خفه میشم. باورم نمیشه که رو کنترل تلوزیون دابل کلیک کردم! احمقانه ترین کار ممکن. یکی از علایم اعتیاد به کامپیوتر و اینترنت.خوشبختانه این بلاگ اسکای هم زودتر از اون چیزی که فکر میکردم درست شده. حالا باید لینک اونایی رو که برداشتم بذارم سرجاش البته به بعضیا هم لینک بدم.بگذریم.یه جرقه زده تو ذهنم که چه معنی داره آدم واسه مرده گریه کنه! نظر شما چیه حالا اگه بعضیا خیلی احساسی با همه چیز برخورد میکنن(اشکشون دم مشکشونه) و باید گریه کنن ولی چرا سر قبرستونا اینجوری میکنن؟ خوشم میاد از این رسم عربا که موقع اینکه یکی میمیره اولا مؤنثجات رو سر قبرا نمیبرن و دوما اینکه بدون گریه زاری بنده خدا رو خاک میکنن و خداحافظ تا ابد.جدی جدی مگه غیر از اینه که همه ما یه روز از این دنیا میریم؟
جمعه عصر پسرخااله اومده بود خونه ما. نشناختمش! ریش گذاشته بود! واسم این موضوع تعریف نشده بود یعنی مغزم دائما error میداد. پسر خاله ، ریش ، تعجب ملت و error مغز من! تا به حال تو فامیلا این پدیده واقعا منحصر به فرد بود که یکی از جوونا اینجوری ریش بذاره!(بگذریم که داییمend ریشه). اصلا به ما چه که به ریش جوون مردم بند کردیم! ولی اینم یه جور باحالی داره هرچند به خاطر آخوندا این ریش گذاشتن هم شده یه عادت خیلی بد!
خیلی وقت بود از این آهنگای اندی گوش نکرده بودم( سال 81) نمیدونم چرا تمام خاطرات اون تابستون معرکه دوباره اومد تو ذهنم! وای آروم آروم او خاطرات شیرین تو داره میاد تو ذهنم. ولی وقتی دارم با یه دید دیگه به اون زمونا نگا میکنم میبینم که رفیقم عجب اشتباه بزرگی کرد که الان هنوزم از آثارش متنفره .هر کلمه از شعرای اندی رو میشنوم انگار یه صفحه خاطره رو میخونم. انگار اون زمونا جز اندی کس دیگه رو نمیشناختم! شب و روز این آهنگاش مارو کشته بود.
توجه کردین تازگیا من چقدر پرحرف شدم؟

Friday, January 30, 2004

حوصله ندارم این همه چیزی حفظ کنم. دفتر رفیقم رو گرفتم که جزوه ها رو کامل کنم ولی هنوز یه کلام هم سراغش نرفتم! خیلی وقت هست به وبلاگا هم سر نزدم . حال هیچ کاری ندارم. خودتون یه آدمیزاد بی پول رو درک کنید ولی بازم سعی میکنم اونطرفا بیام.
هر شب قبل از خواب یه دونه قرص و 10 قطره از اون دارو عجیب و غریب واسه سَرت که کچل نشی! آفریم بچه خوب. حال دیگه کچل نمیشی فقط ممکنه طاس بشی! به جاش میشی مثل "کولینا" یا "رونالدو" شاید هم "جمشید هاشم پور"!
ظاهرا این مطلب قبلی که درباره انسانای ناقص العقل نوشته بودم خیلی به بعضیا چسبیده بوده! یه جرقه زده تو ذهنم که همیشه این دیوونه بازیها رو انجام بدم چون لااقل باعث میشه یه خنده رو لب مردم بیاد و هم دیگه کسی به آدم کار نداره البته به استثنا لباس سفیدا! چرا اگه یه کسی باعث خنده مردم بشه بهش میگن دلقک؟
در باره این مطلب قبلی که لینکش مشکل داره و در ضمن پینگ نکرده بودم باید بگم که یه بار وبلاگ رو سپردیم دست یه دختر چه بلاها که سرش نیومد!! میتینگ وبلاگنویسا هم نرفتم به نظر شما رفتن یا نرفتن من تاثیری هم داره؟داشتم برنامه میریختم که با پسرخاله برم اما دیدم که نه من به خاطر کلاسم میتونم برم و نه احتمالا پسرخاله هم میخواد درس بخونه از طرفی هم خیلی سرد بود پس بیخیالش. تو این دو روز دنیا، شهر و به هم ریختی دیگه چی میخوای، دیوونه دیوونه، تو عزیز دلمی، بزن بزن بریم به سرعت برق و باد.

ژیان ماشین نمیشه!
وبلاگنویسی شغل/ تفریح نمیشه!
عصا پا نمیشه!
انسان آدمیزاد نمیشه!
مرد ساکت نمیشه!
زن عاقل نمیشه!
خرس رفیق نمیشه!
علافی نون نمیشه!
گلاب گل نمیشه!
ولی این یکی میشه آره میشه. . . . . . یافتم . . . . . یافتم .

زیر نوشت: مطالب بالا یعنی این قسمت فلان،فلان نمیشه مال خودم نیست. البته قسمت آخرش مال خودمه که یه نتیجه گیری کلیه.

Wednesday, January 28, 2004

اصلا نمیتونم یه نفس راحت بکشم ! حالم به هیچ وجه خوب نیست. میخوام یه جوری از فکر کردن درباره چیزای مسخره خودم رو راحت کنم.تنها راهی که امتحان نکردم کتاب خوندن.میخوام برم یه کتاب از بزرگ علوی بخونم «میرزا» 3 تا داستان اولش رو خوندم،بد نبوده حالا میرم سراغ باقیش ببینم چی میشه.
رفتم چشم پزشک.(نمکدون:گفت برو یه عصا سفید بخر!)حیف ،دوست داشتم لااقل چشام ضعیف نشه یا بعبارت دیگه چشام هیچ وقت رنگ عینک رو نبینه و اگه قراره عینکی بشم به خاطر پیر چشمی باشه.چه کنیم این بدن رو نمیشه کاری کرد.به قول بابام "بدن سالم باشه، نفس اومد که اومده اگر هم نیومد بیخیال!!"
خودمونیم ها من هرروز میام ظهر حدودا 10دقیقه تایپ میکنم! کلی خستگیم در میشه. دختر خاله اومده بود اینجا تا چه میدونم کاردستی واسه دانشگاش درست کنه.دوتایی(دختر خالم و خواهرم) نشستن هی کاغذا رو پاره میکردن باز میچسبوندن!درگیرن نه؟هر کس یه جوری حال میکنه دیگه!انشاالله طرفای نماز روزه آفتابی شدین برا این دوتا هم دعا کنین! یه بنده خدایی گفته بود که تو خیلی ادعا پوچی میکنی(نیهلیسم؟!)نمیدونم درست ولی یه چیزی تو این مایه ها.در جواب فقط بگم که پوچ چیه؟یه انسان پوچ گرا وبلاگنویس نمیشه چون اگر پوچ گرا بود،ترجیح میداد تو دنیایی که پوچه خودش رو راحت کنه! نمیدونم از کی تا به حال ملت به نوشتن خاطرات میگن پوچ گرایی؟از همه جالبتر اینکه نه اسمش رو گفته بود نه ایمیلش نه وبلاگش! فقط و فقط با اسم "هیچکس" اینرو نوشته بود.
برای اولین باره که اینقدر دیر آپدیت کردم .وای چقدر سخته وقتی که آدم با مشکل اکانت مواجه میشه و مجبوره با یه اکانت شبانه که از بابابزرگش بهش ارث رسیده مطلب پست کنه .میدونم از هر 10 نفر شاید یه نفر بیاد این همه مطلب رو بخونه چون خداییش خیلی زیاده!(از طرفی هم تعداد ویزیتورا به زور به10 تا میرسه) ولی من بعد از مدتها یه نتیجه گرفتم اونم اینکه تو جامعه باید مثل روباه مظلوم و مثل گرگ آروم باشی تا به بتونی به یه جایی برسی! این فلش رو دیدین؟

Saturday, January 24, 2004

های مردم من خیلی ادعام میشه. من احساس بزرگی میکنم.بدجور خودبین شدم. من خیلی مغرورم.
من در هفته خیلی از خیابون دانشگاه رد میشم .حالاچرا اینو گفتم،به خاطر اینه که من تو این راه همیشه خیلیا رو میبینم که «اختلال عقل» دارن.نمونش یکی بود که دو تا ویفر گرفته بود دستش بعد با یکی مث موبایل صحبت میکرد و با یکی کیو کیو میکرد(مثلا به جای تفنگ).یکی دیگه هم تند تند راه میرفت و داد میزد:"زن جماعت،خر جماعت . . ."هرکی میدیدش میخندید و میگفت بد بخت معلوم نیست از زنها چی ضربه ای خورده! یکی هم با کراوات یه گوشه وایستاده بود و نطق میکرد :"ما ملت شریفی هستیم،پاینده باد ایران". اینم حتما خیلی قاطی کارای سیاسی بوده! بین همه اینا و خیلیا دیگه که من دیدم از همه جالبتر اون یکی بود که کنار وایستاده بود و داشت انگلیسی صحبت میکرد اونم باaccent واقعا جالب بود.البته فک نکنین که من همه اینارو هر روز میبینم.نه اینا رو تو این چند ساله تو این خیابون دیدم. میترسم یه روزم من برم همون کنارا وایستم و شروع کنم صحبت کردن البته درباره وبلاگنویسی! پس اگه تا چند سال دیگه طرفای مشهد اومدین و اگه دوست داشتین آینده یه وبلاگ نویس رو ببنین بیاین همین خیابون دانشگاه البته بعد از چهارراه دکترا !

Thursday, January 22, 2004

نصیحت رو من مثل گوشواره به گوشم زدم اونم اینکه:11- با دخترا بحث نکنم2- تو وبلاگم ضد دختر ننویسم! در مورد اولی حرفی ندارم ولی در مورد دومی شرمنده! هرچند همین چار تا ویزیتور دختر وبلاگم هم میپرن ولی بیخیال آدم باید حرف دلش رو بزنه نباید بذاره گوشه دلش بمونه چون پیر میشه بس که غصه میخوره. اما از طرفی که ممکنه به قیمت جون آدم تموم بشه پس ولش کن ،پس من جفت نکات رو روی تخم چشام قبول میکنم.مخصوصا به خاطر اینکه همشیره هم به اینجا سر میزنه!
پراکنده:
تو وبلاگای پرشین بلاگ چیز خنده داری پیدا کردم! اینجا.
دیگه حالا بحث فیلما کم بود که طنز نقطه چین هم شده بحث انتخابات!
ژاپنیا یه سیستم عامل دارن میسازن یه چیزی تو مایه های لینوکس ولی فقط مختص آسیاییها که اسمش آسیانوکس است.
اگه طرفای سایت دودی آفتابی نشدین حالا عجله کنین که خیلی باحاله.
مرده شور این sharemation رو ببرن. شیطونه میگه برم یه host بخرم.اما کو پول؟

Wednesday, January 21, 2004

مرسی ار لطفتون واسه اکانت اینترنت که هرجور بود واسم فرستادین! از همتون ممنونم مخصوصا از اون آدم بانمکی که واسم یه اکانت اینطوری فرستاده بود:" "user=xe12305621 pass=******خیلی بانمک بود کلی خندیدم .هنوزم دلم درد میکنه!
عجب هوایی شده این چند روزه؛بارون میاد (دریغ از یه دونه برف) شر شر بعد از 4 یا 5 ساعت باز آفتاب میشه مثل جهنم!هوا کاملا بهاریه تمام درختا دارن جوونه میزنن ! یه یاس گوشه حیات داریم.حیوونی داره برگ میده! حتما باز مثل پارسال 29 فروردین برف میاد و همه درختا رو سرما میزنه.درنتیجه تابستون میوه گیر نمیاد یعنی گیر اومدن که میاد اما یه کمی گرون میشه!
«هیلا جون(مرتضی جون) روزگارت چطوریه؟-- خوبم اما مثل این فلش.»چون دیدم اگه بخوام این فلش رو بذارم تو این وبلاگ یکمی بی ادبی میشه پس برین به همون لینک و خودتون ببینیدش 24 کیلو بیشتر نیست.یادش بخیر، یه همسایه داشتیم که به بچش میگفت "اگه بذاری بری بیرون بعد بری زیر ماشین و بمیری خودم میام میکشمت!" از نسل سومیها اینطوری حمایت میشه!
آخه کجایی لعنتی از صبح سحر تا غروب آفتاب در به در دنبالت میگردم اما پیدات نمیکنم! دیگه باید کجا پیدات کنن؟تو جهنم یا بهشت؟ رو زمین یا تو آسمون؟کجایی؟ بالاخره پیدات میکنم .مطمئن باش. چون عقل اینجوری حکم میکنه!

Monday, January 19, 2004

نمیدونم چرا ولی انگیزه عجیی پیدا شده که منو به رای دادن تشویق میکنه!منظورم این عکس زیره.که باید از معمولی عزیز تشکر کنم.



عصر خالم اومده بود خونمون. میگفت که مامان بزرگم هوایی شده که بره کربلا!هرچی بهش میگن بابا تو عراق جنگه خوب نیست ولی بازم ایشون میگن که نخیر ، یا کربلا یا هیچی.جنگ کجا بود این همه آدم دارن میرن و برمیگردن!چه میشه کرد ما هم یه روز مثل اون میشم البته از نوع مردش .حالا چرا اینقدر دور زدم !؟ یه کلام باید میگفتم که منم بالاخره پیر میشم.
تو وبلاگا وقتی میشینم درد دل این بدبخت بیجاره ها رو میخونم دلم همچین میگیره که خدا میدونه! آخی فلانی فلان شد! من کمتر روزی پیدا میشه که روزنامه جاجم رو نخونم. یه ضمیمه داره با اسم "چار دیواری" که توش همه چی درمورد خانواده داره.یه صفحه مربوط به درد دل جوونایه که با نامه یا ایمیل واسه روزنامه میفرستن که خیلی از نوشته های همشون مثل این وبلاگاست(مثل خودمه) که یکسره از زندگی نال میزنن. اما وقتی من سر از یه وبلاگ طنز در میارم اگه خداییش طنز نویس درست و حسابی باشه واقعا حال میکنم.حالا من چرا این حرفا رو مینویسم؟ بی هدف! وقتی یه وبلاگ نویس بی هدف باشه باید از چی بنویسه؟
اطلاعیه: ( عمل به این اطلاعیه همان انفاق در راه خداست) محض رضای خدا هر وبلاگنویس مشهدی که میتونه و امکانش هست یه اینترنت شبانه به من عاجز بده! یا واسم میل کنه یا پی ام بذاره .ترجیحا یا آریا باشه یا البرز. اگر خیلی دوستم داشتین خوب بدون محدودیتش رو بدین! به این گدا که هوایه جیبش ابریه کمک کنید حتی 1 ساعت!

Sunday, January 18, 2004

یه خبر( ب بسم الله) : اهالی شهر شهید پرور و شجاع و مهمان نواز "قزوین" برای همدردی با مردم زلزله زده بم خانه های خود را خراب کردند!
اون چیزی که من دیدم غیر قابل باور بود!باید بخندم یا گریه کنم؟ باید چیکار کنم؟بس که سیاوش گوش کردم دارم خفه میشم! یه کمی بریم تو خط مدرن تاکینگ: We can win the race البته اگه درست نوشته باشم.راستی این دوستای بلاگ اسکای ما اگه وبلاگ جای دیگه ساختن به ما یه خبری بدن ممنون میشیم اگرم نساختن برن یه جای دیگه بسازن چون بلاگ اسکای حالا حالاها درست بشو نیست! مثلا همشیره خودم اومد تو بلاگ اسپات ساخت؛ خیلی راحت.
من به همراه خانواده و رفیق آشنا واسه 2 تا کار مهم داریم برنامه ریزی میکنیم.یکی شرکت در راهپیمایی یوم الله 22 بهمن و دومی شرکت در انتخابات اول اسفند. اصلا میگم همه وبلاگنویسا با هم برن راهپیمایی 22 بهمن(منظور مشهدیا) خیلی هم با حال میشه ها.چند روز پیش از یه دوست یه داستان کودکانه ولی امیدوارکننده شنیدم که کلی به من اعتمادبه نفس داد: یه روز تخم یک عقاب می افته تو لونه یه مرغ،جوجه عقاب سر از تخم در میاره و با مرغا بزرگ میشه و زندگی کردن با اونارو یاد میگیره.یه روز به آسمون که داشته نگا میکرده یه عقاب در حال پرواز رو میبینه و بعد با خودش میگه خوشبحال اون پرنده که هم قویه و هم میتونه پرواز کنه اونم تو بلندترین حد ممکن.

Thursday, January 15, 2004

میدونم چرا ولی من به خواب دیدن بدجور اعتقاد دارم و باور میکنم که یه روز همه این خوابا که میبینم واسم اتفاق می افته .نمونش همون خوابی که پارسال دیدم و امسال واسم پیش اومد!هرچند تحملش سخت بود ولی قشنگ بود چون یه برگ از برگای تجربه های احمقانه من ورق خورد .خداییش از همون اتفاق اعتقاد قلبی پیدا کردم. ولی حالا تکلیف این خوابایی که تو این چند شبه میبینم چیه؟ممکنه اتفاق بیفته؟ اگه بشه حالا خوبه یا بد؟ به خدا خیلی سردرگمم، نمیدونم چیکار کنم! قدرت خدا یکی هم پیدا نمیشه که کمکم کنه یا لااقل با من همفکری کنه! یه جورایی اگه این خوابا که تو این چند شبه میبینم واسم پیش بیاد میتونه زندگیمو متحول کنه .یه بنده خدایی که آخوند بود درباره خواب دیدن میگفت:"انسان وقتی میخوابه روح از بدنش جدا میشه و اون موقع روح به عالم ملکوت میره و در نتیجه با ملائک آمیزش پیدا میکنه اون وقت ملائک خبرهایی از آینده به روح میدن و روح این خبرا رو به انسان میرسونه و اگر در راه بازگشت با ارواح خبیثه برخورد کنه ،انسان کابوس میبینه که هیچ تعبیری هم نداره." از جایی که بی برو برگرد من آخوندا رو زیاد قبول ندارم.این موضوع رو زیاد قبول نمیکنم ولی چرا خوابای من همه تعبیر میشه؟
بی ربط:ما ایرانیا همیشه میشینیم دعا میخونیم،گریه میکنیم،زار میزنیم،راستی حالا ما چقدر به همه اینا عمل میکنیم؟هیچی!

Tuesday, January 13, 2004

هوا یه جوریه.بو زمستون میاد.لطافت بهاری داره. برگ ریزون پاییز و گرمای تابستون! بادی که شوریه نسیم دریایی داره .نگاه پرمعنایی که تمسخر درونی داره! یه وبلاگ که داره بار چرند و پرندای این بنده مزخرف گو رو میکشه.
یه صحنه دیدم که حالم از این (سانسور . . . سانسور) بهم خورد. میگن سیاسی حرف نزن .مگه میشه؟ ها؟ نمیشه دیگه. دوست ندارم این صحنه رو بنویسم.ای بابا چه میشه کرد؟فقط آروم یه گوشه بهش فکر کنی و تو کلمات روزنامه امروز غرق بشی!آره بهترین کاره .حرفای مسخرش اعصابمو خورد کرد .هنوز یاد حرفاش می افتم میخوام آتیش بگیرم فقط خون جلو چشامو گرفته.یه روزی چنان جبران کنم که نفهمه از کجا خورده !

Sunday, January 11, 2004

مطلب قبلی از صادق هدایت نوشته بودم.حالا اگه شما هم دوست دارین یه چیزایی ازش بدونین پیشنهاد میکنم که کتاب"روی دیگر سکه"که درباره صادق هدایت و حدودا26 داستانش هم توش هست رو گیر بیارین و بخونین . کتابش 360صفحه بیشتر نیست .کتاب معرکیه تو این مدت خیلی باهاش حال کردم. مقدمه و انتخاب داستاناش و زندگینامه صادق هدایت نوشته "پاکسیمامجوزی".حتما پیشنهاد میکنم بخونیدش .
میخوام ساکت بشم.میخوام خفه بشم اونم واسه همیشه. فقط میخوام نگاه کنم و بخندم.میخوام تو سکوتم یه انقلاب راه بندازم دوست دارم ببینم دیگران چی شکلین؟! دوست دارم قیافه دوست داشتنی یا کریح همشون رو ببینم. دوست دارم سکوت رو با خودم رفیق کنم.میخوام خیلی آروم رخنه کنم. میخوام آروم آروم راه برم .میخوام آروم همرو زیر نظر بگیرمو بدون هیچ حرفی مردمو تو ذهنم تجزیه تحلیل کنم. کاری که تو بچگی میکردم و از دوست دشمن می ساختم و از دشمن دوست. میخوام ساکت بخندم .میخوام ساکت نفوذ کنم.میخوام سکوتم رو با فکر تداخل بدم. میخوام ایندوتا رو باهم برقصونم .میخوام ببینم که راست میگن یا من گمراهم؟
دختر خاله صبح چهارشنبه ساعت 10 میخواد بره واسه همین اینطوری که برنامه ریختیم قراره دوشنبه عصر بریم واسه دیدن آخر!!!! های های های های های امان از جدایی!

Friday, January 09, 2004

نه پسر این کتابای آشغال رو نخون . مغزت رو خراب میکنه.اگه اون نویسنده عقل خودش درست کار میکرد دست به این کار نمیزد! این همه نویسنده خوب.تو هم چسبیدی به صادق هدایت؟ درسته داستاناش خیلی قشنگه ولی چی معنی میده که آخرش به مرگ ختم بشه؟چرا؟چرا صادق هدایت آخر داستاناش به مرگ ختم میشه و خودش رو هم تو دنیای واقعی میکشه؟چرا تو داستانش بیشتر به شکست توی عشق و زنگی اشاره میکنه؟چرا؟ یعنی اون تو زندگیش از یه عشق شکست خورده؟ از اعتقادات مذهبی؟ اما چرا اینقدر سخت خودش رو کشته؟ولی عجب مرگی!یه ملحفه سفید یه جسد روش،بوی گاز،جسد قبل از مرگ حمام کرده و صورتش رو هم اصلاح کرده و با پنبه همه درزهای پنجره ها رو گرفته.تو یه خونه فقیرانه تو پست ترین محله های فرانسه !
چند وقتی هست با بحران اکانت مواجه شدم! دربه در از هرکس میرسه اکانت شبانه گدایی میکنم تا چندکلام اینجا بنویسم و خستگیم رو در کنم. این امتحانا هم حالمو داره میگیره ولی من تا آخر امتحانا بیشتر وقت ندارم پس امیدوارم تا میتونه کش پیدا کنه.میخوام برم یه جای آروم پیدا کنم و قدم بزنم. یه سر برم حرم.مثلا بچه مشهدم ولی 4 ماه هست که گذرم اونطرفا نیفتاده.بد نیست یکمی هم بچه مسلمون بشیم. بریم پیش امام رضا شاید اون جواب مارو درست حسابی بده امیدوارم که بشه (یا امارضا)هوس کردم یه موضوع پیدا کنم وتا میتونم ازش انتقاد کنم ولی فکرم بدجور گره خورده! الان رگ آئورت قلبم دور مغزم پیچیده! یکی نیست بگه تو مغزم داری که این حرفارو میزنی؟ آها از خودم انتقاد میکنم: ای تنبل شلخته، چند ماه هست اون اتاقت رو جارو نکردی؟بو گند خاک میده!چند وقته اون تخت لعنتی رو مرتب نکردی؟چند وقته ها؟ ولی خوب یه مزیتایی هم دارم ،مثلا هر 2 روز یه بارمیرم حموم 40 بار موهامو شونه میکنم .ولی این ریزش موهام بند نمیاد . دارم کچل میشم .ارثیه کاریش نمیشه کرد. همه میگن از این آشغالاست که میزنی به موهات ولی به خدا من یه مدتیه از کتیرا استفاده میکنم! تازه میگن هرکی کچل باشه میره بهشت غیر از اینه؟ از قدیم هم گفتن هرکه بامش بیش برفش بیشتر یعنی هرکس مو نداشته باشه دیگه اون موقع نه مزاحم داره نه خاطرخواه! پس : پسر کچلش خوبه از همه رنگش خوبه!



Wednesday, January 07, 2004

حوالی ساعت 4 صبح ساعتم شروع کرد به زنگ زدن.منم از خواب بیدار شدم و خواستم خاموشش کنم ولی طبق معمول گیر کرده بود و از جایی که تجربه نشون میداد اگه این ساعت رو از یه ارتفاع مینداختم پایین باطریش جابه جا میشد و در نتیجه خفه میشد میرفت پی کارش! خوشبختانه تجربه ایدفعه هم به کارم اومد و این ساعت بی محل خفه شد.بعد از نیم ساعت دوباره از خواب پریدم.صدای دالام دلوم قلبمو میشنیدم. ترس، دلهره،اضطراب،امتحان!! یادم اومد که ساعت رو واسه این کوک کرده بودم که صبح بیدار شم و درس بخونم داشت حالم از هرچی درس و دنیاست به هم میخورد اما هرجور بود خودم رو به دستشویی رسوندم و صورتمو شستم.کتابمو برداشتم و به هرجاش نگاه میکردم میدیدم یاد دارم و بعد از هر دفعه که میدیدم یاد دارم باغرور خاصی کلی به خودم آفرین میگفتم.وقتی رفتم لباس بپوشم یه کمی تق تق کردم در نتیجه داداشم که خواب بود شروع کرد به فحش دادن که چرا نمیذاری ما بخوابیم!؟ من با لجبازی تمام تا آخر پوشیدن لباسام به در و دیوار مشت و لغت میزدم!
امتحان دادم.خوب بود.بد نبود.
یکی نیست به رفقا بگه آخه شماها به کار من چیکار دارین شماها پاشین برین همون کافینتتون! ای بابا. در نتیجه به هزار و یه دلیل حال منو گرفتن . قیافم وسط خیابون شده بود ناله!آخر هم گفتن:خیلی خوب کار نداری؟خداحافظ .دوست دارم یکی از اون هزارو یک دلیلی که حالمو گرفتن رو اینجا بنویسم ولی خداییش فاز نمیده!هرچند که همه هزارویک دلیل یکیه و بس!

Sunday, January 04, 2004

هوا ابره.
میخواد بارون بیاد.
میخواد برف بیاد.
میخواد تگرگ بیاد،درد بیاد،کوفت بیاد،زهر مار بیاد،قلوه سنگ بیاد ،تخته سنگ بیاد، خر بیاد،ولی اگه سنگ اومد بیاد و بخوره تو مخ من احمق . باشه؟ممنون.

Friday, January 02, 2004

یه سگ،یه گربه،یه موش،دنبال همدیگه میکردن و تو سر و کول هم میزدن؛منم اونقدر کیف میکردم که خدا میدونه.قه قه میخندیدم.دوست داشتم همیشه جایه موشه باشم و با گربه دعوا کنم. روز جهانیه کودک شب خوابم نمیبرد که آخجون فرداش کلی تام و جری میذاره! اما حالا چی؟ چارتا نقاشی که فقط حرکت دارن! ولی همین نقاشیا بعضی وقتا خوب سرمو گرم میکنه!
داشتم واسش توضیح میدادم اینترنت چیه و به چه دردی میخوره. واسش از ایمیل و چت و وبلاگ و سایت و خلاصه کلی چیز میز حرف زدم؛اونم همچین نگاه میکرد که فکر میکردم الان همه رو متوجه شده.رسیدم به جایی که بهش گفتم :"نگا کن الان ما میتونیم بریم تو یه سایت و اطلاعات برداریم".به من یه نگاه کرد و گفت چه جوری؟"منم باز براش از نوشتن آدرس وwww و http:// وکلی چیزا حرف زدم.آخرش برگشت گفت بریم تو یه سایت منم گفتم خوب بریم،رفتیم تو یه سایت بعد به من گفت:"خوب بریم دیگه"منم گفتم کجا؟گفت:"تو یه سایت!"وقتی بهش گفتم رفتیم اونم جواب داد:"ما که هنوز اینجاییم،از جامون که حرکت نکردیم"تازه فهمیدم که این اصلا به حرفام گوش نمیکرده چه برسه بخواد یاد بگیره!