Monday, May 31, 2004

يه کاغذ A4 سفيد ميخواستم واسه نوشتن که گيرم نيومد. يه گوش مفت ميخواستم واسه حرف زدن که گير نيومد. يه آدم علاف(الاف؟) واسه خر کردن که گير نيومد. يه آدم بلانسبت شما احمق واسه سر کار گذاشتن که اونم گير نيومد. پس چي گيرم اومد؟ هيچي! حالا دستم خاليه. خالي تر از هميشه. صاف صاف. پاک پاک. تازه فهميده چي شده.
آروم قدم ميزدم واسه رسيدن به خونه. آروم آروم. با خودم فک ميکردم! رسيدن به خونه و يه آسايش جانانه که خيلي آدم از اين همه مشغله و دردسر راحت ميشه. اما چي گَنده وقتي تلوزيون روشن ميکني ميبيني که هيچ برنامه اي جز عزا نداره. ميري تو اينترنت تا چار تا وبلاگ بخوني واسه همين ميري تو ليست وبلاگاي آپديت شده پرشين بعد چند تا رو باز ميکني و ميبيني که از 3 تا يکيش همش از چرنداي سکسي پُره. بيخيال ميشي. ميري يه چاي بخوري که ميبيني جوشيده!! حالت از هر چي چايه به هم ميخوره. ميري در يخچال و رو باز ميکني ميبيني آب سرد ندارين. و مجبور از همون آب شير استفاده کني. خلاصه اين ماجرا همينطور ادامه داره تا شب که بالاخره راضي ميشي بري تو همون کوچه و خيابون با کلي دردسر و مشغله و هياهو. و اما يه پاتوق جديد....
بالاخره هرجور بود با پسرخاله يه host راست و ريست کرديم. شايد من خر بشم و برم دات کام بشم.

» » » بعد از 10 روز وبلاگنويس خيلي حال داره ها!

Saturday, May 22, 2004

با خودم خيلي فک کردم. دارم ميرم که يه مدتي تو همين حالت ديپرس بمونم. از فوايد تابستون و گرماي هوا واسه من همين ديپرسه! اين موضوع هيچ ربطي به کاري که ميخوام بکنم نداره. نميدونم. چون از هروقتي بيشتر سردگمم. نميدونم چرا ولي حدس ميزنم. يه کمي اگه به اطراف نگاه کنم ميبينم که بايد هرچي زودتر تمومش کنم. اين بچه بازيارو ميگم. بايد تمومش کنم. از سال ديگه بايد خرخون بشم. از سال ديگه بايد همه چيز رو تموم کنم. خدايا از الان دلهره دارم. يکي کمکم کنه. حالا وقتشه که دستمال خدا رو بکشيم. حالايه که بايد نمازا رو سر وقت خوند و دو تا سجده اضافه رفت. چي بگم که در هفته شايد 4 روزش رو نماز بخونم. اينم تريپ خداپرستي منه.
نميدونم بدبخت اين آخوندا چيکار کردن که هرکي تو خيابون ميبيندشون بهشون ميگه مارمولک! چند روز پيش تو اتوبوس يه شيخي متدين و با يه چهره مقدس سوار اتوبوس شد و بعد يه پسره که اونجا نشسته بود به رفيقش بلند گفت: مارمولک! (بعد از يکمي مکث) چي فيلم قشنگيه ها!

» » » پيامهاي بازرگاني به مدت 20 روز .::برميگردم::.

Monday, May 17, 2004

لعنت به هرچي بي دقتييه که من هرچي از اول ميکشم از دست اين بي دقتيه لعنتيه. خدا بگم چي کار کنه اين غريضه لعنتي رو که هميشه باش مشکل داشتم، دارم و خواهم داشت. هي تُف به اين شانس.جميعا هرچي فحشه نثار اين بچه همسايه که يه صبح نميذاره ما درست بخوابيم. بچه ذر ذرو ديگه چي بوده. خوب يکي نيست به ش بگه بچه جون تو که الان تقريبا 5/2 سالته پس چرا شبا خودتو فلان ميکني تا سر صبح با مادرت سر اين مساله مشکل داشته باشي؟ لااقل سر صبح به عرعرت ادامه نده. کاش يه صداي قشنگي داشتي! صدات از اين بوقاي خاور هم خفن تره! خدا الهي فلانت کنه. الهي از اين به بعد هرچي ميخوري گوشت بشه به جونت و ديگه ازت بيرون نياد که هم خودت و خانوادت و هم ما در عذاب نباشيم! چي بگم که نگفتنتم بهتر از گفتنمه. ولي آخيش دلم خنک شد.
چي؟ وبلاگم رو عوض کنم؟ اينجا ديگه ننويسم؟ برم همون جا؟ منظورت اينه که از اينجا برم؟ عمرا برم. مگه ميشه يکي دفترچه خاطراتش رو تعطيل کنه؟ تا دنيا دنياست و بلاگر سر جاشه من همينجا مينويسم. اصلا خجالت نميکشم و با کسي رودرواسي ندارم که بخوام خاطراتم رو تو پستو بنويسم يا اصلا ننويسمشون. به قول آقا شاهرخ که يکي از همسايه هاي باحالمون بود البته تو خونه قبلي: You must be shy اصلا بايد دهنشو طلا گرفت. خداييش اگه خودش پررو نبود به اينجاها نميرسيد و نميتونست شکم سه تا بچه و يه زن رو سير کنه. حالا ميخوام بگم که اگه يکمي پررو باشي به همه جا ميرسي!

» » نتيجه:

1) بي دقتي بد درديه.
2) بچه ذر ذرو بد مصيبتيه.
3) پررو باش تا به همه جا برسي.
4) پررو باش ولي هيچوقت بي حيا نباش.

Friday, May 14, 2004

- رفقا: هي مرتضي(هيلا) نفر بعدي تويي آماده باش!
- مجري: از خانوم دکتر فلاني دعوت ميکنيم بيان و اضهار فضل کنن!
- هيلا: بابا اين که رفت بالا !
- رفقا: خوب نفر بعدي تويي.
بعد از 4 ساعت:
- مجري: از آقاي هيلا دعوت ميکنيم بيان و مقالشون رو ارائه بدن.
دس دس دست سوت سوت دست.
جلوي ميکروفون، 400 جفت چشم! نگاه رفقا، يه بيت شعر که قبلش مهدي به م داده بود و گفته بود اولش بخون:
چو غلام آفتابم، هم از آفتاب گويم نه شبم نه شب پرستم که حديث خواب گويم
به نام خدا . . . .
رفقا رفتن رو کار فيلمي که هنوز خودم نديده بودمش و اونا داشتن همزمان با حرفاي من پخشش ميکردن. احسان هم فرت فرت با دوربين پيمان ازم عکس ميگرفت طوري که تا چند ثانيه بعد از هر عکسش کاملا کور بودم. يه اعتماد به نفسي تو وجودم بود اصلا ديگه نه اضطراب داشتم و نه عرق ميکردم فقط متوجه بودم که اون دوتا دارن با فيلم يه کارايي ميکنن که ملت دارن به کاراشون ميخندن.(نا هماهنگي فيلم و صحبتاي من) آخراي کار ميگن که کشش بده تا ما بيشتر فيلمو پخش کنيم.منم اين کارو کردم وتا آخرش درست رفتم.
» يه نتيجه گيري عالي.
» يه پايان عالي.
» تشويق ملت.
» قصد پايين رفتن.
» گير کردن پا به سيم ميکرفون.
» منفجر شدن ميکرفون.
» لبخند مضحک ملت.
- حس دروني: همونجا بمير و نيا تو چشم ملت نگاه کن.
در پايان: مرتضي ميخوات.

» » » و اين اولين کنفرانس علمي(نجومي) من بود چيزي که واسش خيلي انتظار کشيدم. جلو يه ملت که از 200 تا 180 تا دختر اونجا بود! يا پسرا خنگ تشريف دارن يا يکمي ***** هستن که اونجا اينقدر کم پسر بود!

Monday, May 10, 2004

آخرين مصائب مسيح!!! معرکه ست. خيلي قشنگه . بيخودي پر بيننده ترين فيلم سال 2004 نشده! فعلا بعد از اين همه روز هيچ حرفي ندارم و تو کف اين فيلمم! اگه نديدين هرچي زودتر ببينيدش.

Tuesday, May 04, 2004

دلم گرفته از اين بي منطقيا و از اين بي عدالتيا از اين که افکار بعضيا اونقدر احمقانست که وقتي با قدرتشون يکي ميشه ميتونه يه نفر رو ديوونه کنه. وقتي اينا رو بخواي بهش بگي نميتونه حرف حق رو بشنوه و صداش رو ميبره بالا. اينجور آدما بي منطقن کاش پدر و مادرم اين خصوصيات رو داشتن و من رو با اين خصوصيات تربيت ميکردن تا تو اين جامعه اينطوري با اعصاب خوردي زندگي نميکردم. آره من قرباني شدم. قرباني يه بي عدالتي؛ يه بي منطقي.
ديشب خواب عجيبي ديدم. اين کلمات رو انگار يکي داشت واسم ميخوند. دربه در تو خواب دنبالش رفتم ولي نتونستم ببينمش که کيه اين کلمه هاي قشنگ رو ميخونه! خيلي قشنگ بود. کلما ها رو ميگم. يادم نيست درست ولي اونقدر شيرين بود که نميخواستم از خواب بيدار بشم. کاش يه نفر واقعا بود تا بتونه اون کلمه ها رو که ديشب واسم اونقدر شيرين بود رو معني کنه! نه اصلا بياد و واسم تکرارشون کنه. مثل همون. آروم دم گوشم بياد و زمزمه کنه. خيلي با معني آروم.
ميخوام موهام رو با يه تيغ خشگل وظريف مث کف دستم صاف کنم. راستي احساس ميکنم اينجا ديگه مث سابق ديگه Active نيست. درسته؟؟

Saturday, May 01, 2004

تا به حال در مورد Black widow چيزي شنيدين؟ اگه نشنيدن پس حالا بخونين مخصوصا اونايي که دايما در حال فرياد آزادي براي زنانن. فمينستا بخونن. ضمنا هيچ گروه يا وبلاگ خاصي مسئوليت نوشته شدن اين مطالب رو بر عهده نميگيره.
تو بعضي از قسمتاي جهان، نوعي عنکبوت زندگي ميکنه که هم سم ش خيلي معروفه و هم رنگ سياه و هيکل درشتش که تو ذوق ميزنه. اين عنکبوت خارق العاده بعد از بلوغ طبق طبيعتش دست به عمل ازدواج ميزنه البته يادم باشه که اين عنکبوتي که داريم دربارش حرف ميزنيم جنسش مونثه؛ خوب تا اينجا گفتم که ميره و شوهر ميکنه اما بعد از چند ساعت شوهر خودش رو ميخوره! اين يعني اين که خودش رو بيوه ميکنه واسه همين اسمش رو گذاشتن Black widow.حالا مي خوام اينو بگم که در عمل حدود 95% زنهاي ايراني مثل همين عنکبوت عمل ميکنن البته هرکدومشون يه روش خاصي واسه بلعيدن شوهر بدبختشون دارن! البته ميمونه 5% ديگه که مثل اين عنکبوت عمل نميکنن اون 5% باز به دو قسمت تقسيم ميشه؛ يکي 1% يکي ديگه 4% که اون 1% درصد شامل همين دختر خانوماي وبلاگنويس يا غير وبلاگنويسيه که اينجا رو ميخونن و 4% ديگه هم اون خانومايي هستن که ما شناخت نسبتا درستي ازشون داريم. صورتم به ديوار و گلاب به روتون ميخوام بگم که اين خانوما تقصير خودشون نيست. تقصير آمريکاست که زنان ما رو داره به انحراف ميکشه. چون از بچگي تو گوش من خوندن که همه بدبختياي ايران تقصير آمريکاست پس حالا همه با هم بگيد: مرگ بر آمريکا. حالا نگفتيد هم مهم نيست.
» » » نتيجه و نصيحت نسبتا اخلاقي:
به آقايون مجرد: روزي گير يه Black widow مي افتيد.
به آقايون متاهل: خداحافظ .
به خانوماي مجرد: شما ديگه اين کارو نکنيد.
به خانوماي متاهل: بابا آروم تر ببلعش. گناه داره!

راستي ميگن که نهم تولد من بوده. راسته؟



چندر وز پيش داشتم تنها واسه خودم تو خيابون قدم ميزدم چشمم افتاد به يه نفر که کنار خيابون نشسته بود فال حافظ ميفروخت. منظورم از ايناست که يه پرنده گذاشتن رو قفس و پرندهه واست فال رو بر ميداره. منم وسوسه شدم و با خودم گفتم که تو اين مملکت با 50 تومن هيچي نميدن پس بذار يه فالي هم من بگيرم و 50 تومن بذاريم يه نفر کاسبي کنه. نيت کردم و رفتم جلو و پول رو دادم. انگار پرندهه يه مدتي بود چيزي نخورده بود چون با هزار زور زحمت نوکش رو کرد لاي کاغذا و يک فال رو کشيد بيرون. يارو هم فال رو از نوک پرنده به هزار زور و زحمت درآورد داد به من. منم همينطور آروم دوباره به راهم ادامه دادم. وقتي فال رو باز کردم ميدونين توش چي نوشته بود؟ توش نوشته بود:
اي صاحب فال. تو انسان خوب و خوشبختي هستي درآينده اي نه چندان دور با مردي ازدواج خواهي کرد که تو را خيلي دوست دارد و ديگران به تو به خاطر اين مرد به حسادت ميکنند . . . .!
فکر کنم قبل از اينکه بخوايم فال بگيريم و نيت کنيم به حافظ باید بگيم که بابا من جنسيتم مذکره نه مونث که واسم شوهر پيدا ميکني. اصلا مگه حافظ بنگاه همسريابيه؟ جمع کن بابا اين خرافات رو.