Sunday, November 30, 2003

باید بهت چی بگم؟حتما باید 4 تا فحش بارت کنم ؟ چرا هر کاری میخوای بکنی انگار میخواد جونت بالا بیاد؟ حالا چرا مثل سگ شدی؟ اگه میخوای سگ شی من سگ ترم و اگه میخوای با مرام شی من آخرشم. درسته؟ خوب اینو نوشتم تا بخونی هرچند ملت منظور ما دو تا رو نمیفهمن! این چند روزه دیوونه صبحای زود شدم ، خیلی قشنگن . واسم بهترین ساعتای زندگیم و حاضر نیستم این ساعتای قشنگ رو با چیز دیگه بگذرونم! صبحا چند دقیقه الاف(علاف؟) شدن واسه اتوبوس بعد هم اتوبوس سوار شدن و نگاه کردن به کتابام . خداییش قشنگ نیست؟ من که خودم خیلی این لحظه ها رو دوست دارم .من دیروز پی بردم که عجب شخصیت تکی دارم! هیچکس نتونسته منو بشناسه حتی با نفوذ ترین رفقام . خیلی خوب باز این چرند و پرندا رو پراکنده نوشتم ؛ یکی نیست تو این مملکت که اینا رو مرتب کنه؟ فکر نکنم باشه

Wednesday, November 26, 2003

تو ایستگاه اتوبوس، یه اتوبوس اشتباه سوارشدن به خاطر تلافی یه دوست و تصفیه حساب خورده حساباش، یه عده جوون بیکارتو اتوبوس، ترافیک سنگین، ازفلکه پارک تا خونه با تاکسی برگشتن، سرعت120 تا با کلی خلاف رانندگی ، مشکل رد شدن از بزرگراه ، پیاده بقیه راه رو تا خونه برگشتن . رسیدن به منزل با کلی خستگی. چک کردن کامنتای وبلاگم . به چند تا وبلاگ سر زدن. یه موسیقی آرام بخش.تمرکز گرفتن . تلوزیون و . . . . . . . آخجون عید شد!!!!! عید همتون مبارک ! آخجون سیزده به در؛ راستی عید فطر سیزده به در هم داره؟ فکر کنم داشته باشه .از این موضوع بگذریم نزدیکه که من ذوق مرگ بشم چون بالاخره بعد از یه ماه دوباره همه چی شروع میشه

Sunday, November 23, 2003

وای چه قدر از این آدما که از زندگی ناله میکنن بدم میاد . این جور آدما همش از یه دسته کلمه مثل : حوصله ندارم و خسته شدم و . . . .استفاده میکنن . یکی نیست بهشون بگه خوب اگه خسته شدین برین رو به قبله بخوابین تا شاید عزرائیل بیاد و ببره شما رو به یه خواب قشنگ تا از خستگی در بیایین. دیگه بسه بابا ناامیدی .نمیخوام سرزنش کنم ولی تو که اینقدر ضعیفی چرا پاتو گذاشتی تو این کار؟؟ یه کم آینده بین باش. حالا هم که رفتی اینقدر نق نق نکن.اصلا مگه این دنیا واسه آزمایش نیست؟پس چرا اینقدر ونگ میزنی؟ پس ساکت باش . این فایل زیپ رو حتما دانلود کنید ؛ خیلی سنگین نیست(392 kb) پشیمون نمیشید

Thursday, November 20, 2003

یه صدا از ته حلقومت در میاد با این مضموم که میگه « خفه شو » . بعد باز دوباره میری تو فکر و میگی که : خدایا یعنی ممکنه ؟؟ و بازاون صدا از ته حلقومت برون می پره با این مضمون که میگه « خفه شو» ! اعصابت دیگه خورد میشه ؛ میری جلو آینه ، مسواک رو بر میداری ، یه کم خمیر دندون میذاری روش بعد تو آینه به خودت یه نگاه میکنی و دوباره مسواک رو می شوری میذاری سر جاش . درست مثل یه آدم احمق که با خودش درگیری داره!! چند تا سرفه میکنی ، وقتی می بینی صدا چقدر خوب می پیچه، شروع میکنی به آواز خوندن؛ نه ببخشید اربده( عربده؟ ) این موقع صدای ملت در میاد که : نصف شبه «خفه شو»و اینطوری تصمیم می گیری بری و راحت بخوابی یعنی جیش ، بوس و لالا . قبل از خواب به خودت میگی : « شب بخیر» و مجددا از ته حلقومت صدایی می شنوی که : « شب بخیر و خفه شو لطفا» و این موقع تازه وقتیه که آرزو میکنی که اون چیزی که 1 ماه هست ندیدیش لا اقل تو خواب ببینیش ولی موقعی که این فکر می یاد تو ذهنت یکی بهت میگه : «چرا خفه نمیشی؟» و تصمیم میگیری بدون اینکه به چیزی فکر کنی بخوابی. و فرداش یه روز آروم ؛ آفتاب طلایی رنگی که مثل یخ سرده و آدمای دوست داشتنی و آروم مثل بره ؛ پاییزی با سرمای پاییزی و یه فکر گره خورده که کلی حرف برای گفتن داره که یکی از این حرفاش اینه :هنوزهستم


Monday, November 17, 2003

مقدمه ( چرند و پرند اولیه ) : اول برای مقدمه میخوام بازم اعلام کنم که ، به گفته شاهدان من تو این ماه خیلی لاغر شدم!! و این عکس رو هم یکی از طرفدارانم از من هنگام خواب گرفته . ولی خودمونیم ها من عجب خوش تیپم نه؟؟ فقط یه کم سیاهم




امروز عجب روز سرد و آشغالی بود ها یا به عبارت دیگه خیلی مسخره بود !!! البته نباید یادم بره که هنوز تا شب خیلی مونده و نباید زیاد عجله کنم . شده شما هم قاط بزنین و هرکس رو میبینین کلی بهش فحش بدین و بد بیرا بگین؟؟ مثل امروز من ؛ من دقیقا امروز اینطوریم یعنی قاط زدم حسابی و میخوام پاچه بگیرم پس به خاطر مسائل امنیتی زیاد به من نزدیک نشین

Saturday, November 15, 2003

الان که این مطلب رو دارم مینویسم هوا بدجور ابریه و داره برف می یاد یه جورایی رو زمین هم نشسته . امروز یه سی دی گرفتم که بدجور باهاش حال نکردم به استثنا چند تا از تیکه هاش که می خوام سریع هم برسونم به پسرخالم شاید هم دختر خالم خلاصه اینکه باید این سی دی رو دست چند نفر برسونم. امروز فهمیدم که چرا صادق هدایت به این نتیجه رسیده و خودکشی کرده هر چند شاید بعضی از دلیلاش چنان هم قانع کننده نیست . واقعا که ما آدما یه جور خریم!!!!! چند روزی هست بدون سحری روزه میگیرم ولی عادت کردم و دیگه سخت نیست . دیروز مامان بزرگم اومده بود خونمون ، نمی دونم چرا تو این ماه هرکی میاد خونمون میگه چرا اینقدر لاغر شدی . چنان دل میسوزونن که انگار دارن برای یه کره الاغ مریض دل می سوزونن( مثلا کرکی بارکش). بابا من زنده می مونم شما نگران نباشید . ببخشید که این جملات یه کمی پراکنده و سردرگم کننده تشریف داره ، به بزرگی خودتون ببخشید

Thursday, November 13, 2003

دیروز کله صبح داشتم تو خیابون برای خودم میرفتم ،خیابونا تقریبا خلوت بود و بیشتر بچه مدرسه هایی مثل خودم به چشم میخوردن.بدجور هوا سرد بود جلوتر از خودم یه دخترمدرسه ای با یه کوله سفید رنگ داشت میرفت و پشت سرش و گاهی وقتا هم کنارش یه پسره راه میرفت و بهش یه چیزایی میگفت. صداشون رو نمیشنیدم ولی حدس میزدم داره یه جورایی مخ اون دختر خانوم رو میزنه . ولی این دختره حتی محل سگم بهش نمی داد . رفتن جلوتر که نمیدونم چی چی شد این دو تا چنان با هم صمیمی شدن که خدا میدونه !! سرعتشون خیلی آروم شد طوری که من داشتم بهشون میرسیدم. با هم میگفتن و میخندیدن!! خلاصه تو همین دوران صمیمیت بودن که دختره به پسره یه نگاه کرد و گفت: " چقدر قیافه خنده داری داری!! " چشمتون روز بد نبینه پسره چنان قاطی کرد که خدا میدونه!!! در جواب با عصبانیت کامل به دختره گفت: " قیافه آقات خنده داره نه من .دیدی خودت چقدر بی ریختی؟دختره فلان فلان شده و . . ." بعد هم پسره پرید سوار یه تاکسی شد و رفت. منم که داشتم از خنده میمردم . دختره به من یه نگاه کف کرده انداخت و همین طور هاج و واج مونده بود که چه کار کنه؟! منم دیگه رسیده بودم و همینطور داشتم با خودم می خندیدم ! حالا چه ربطی داشت که این ماجرا رو تو اینجا بنویسم نمیدونم ولی فکر کنم بشه اینو فهمید که پسره رفته تا مخ یکی دیگه رو بزنه .البته نه از اون کسایی که بهش بگن خنده دار. امروز هم تو اتوبوس یه بنده خدایی که اعتیاد از قیافش داشت ونگ میزد رو دیدم. فکر کنم تازه از صفر شروع کرده بود چون همش با خودش میگفت :ای بابا تا کی ما باید بخش کنیم و صداهاشو بکشیم . درست مثل کلاس اولی ها بعد هم با هر ترمز اتوبوس می افتاد تو بغل راننده و از اون طرفم راننده دوباره شوتش میکرد بین مردم!! وقتی هم بهش میگفتن برو رو صندلی بشین میگفت که نه من نمیتونم چون عمل کردم!! ولی با اینکه عمل کرده بود میتونست رو کف اتوبوس دراز بکشه و غلط بزنه!!! جل الخالق .جالبه ها،شاید هم خنده دار خوب چه کارش میشه کرد دنیا یعنی این

Thursday, November 06, 2003

باشه باشه اصلا تقصیر منه که همه آدما رو نگاه نمیکنم و زود نظر میدم!!!! ولی متاسفانه من به خاطر شانس آشغالم . . . . . . از ریز و درشت این جور آدما بدم می یاد . راستی گردهمایی وبلاگ نویسای مشهدی هم تو پارک کوهسنگی خیلی خوش گذشت جای همتون خالی بود هر چندکه من بین اونا کوچیکترینشون بودم. کاش میشد همه مشهدیها اونجا جمع میشدن. وقتی من رفتم اونجا به من گفتن پس کو هیلا؟؟؟ من فقط در جواب اینو داشتم بگم که بابا هیلا که دختر نیست!!!!! منم دختر نیستم و دنبال کسی به نام هیلا نیستم!!! بیخیال اسم هیلا، این اسطوره ذهن من بشین. من هنوز دهنم بو شیر خشک میده . باشه؟ از همه جالبتر ملاقات جناب اکسیر بود که واقعا از شخصیتش خوشم اومد یعنی اون چیزی نبود که من تو ذهنم پرورش داده بودم.جا داره از همه " جوادها " که اینطوری مهمان نوازی کردن تشکر کنم

Monday, November 03, 2003

دلم خیلی گرفته. خنده دار ترین لغت تو دنیا الان واسم کلمه انسانه!!!! داره دیوونم می کنه! انسان وانسانیت و اون مهر و معرفت و انسانی که خیلی وقت مرده و تبدیل به یک اسم مجازی شده. مثلا به خودم دلخوشی میدم . مثلا میگم بگو بسم الله و برو جلو. مثلا میگم . . . . ولی انصفا نمیشه. دلخوشی ، حدس ، تفکر بیجا ، ترس، اعصاب خوردی، نا راحتی، تصور و آخرش پوچی!! آخرش میگن که :"چون تو ماشین رو اختراع کردی باید به الاغهای بار کش خسارت بدی!! " امروز اولین کسی رو که دیدین براش یه جک تعریف کنید اونم اینکه : « یه روز یه بنده خدایی اسمش انسان بوده!» بعد هم کلی بخندین.یه روشنفکر جمله جالبی درباره همه قدرتمندان سیاسی ، فکری ، اقتصادی و حتی خودش میگه : « هرکسی هستی و اگه دوست داری به شخصیت واقعی خودت پی ببری ، فقط کافیه وقتی میری WC ببینی که از این انسان به این بزرگی چه چیزایی خارج میشه؟ » شما هم کمی فکر کنید بد نیست

Sunday, November 02, 2003

امروز تازه فهمیدم که چقدر سر دو راهی موندن و تصمیم گرفتن سخته ، اونم واسه من که هنوز به" سیب زمینی" میگم " دیب دمینی " و اهل مشورت با دیگران نیستم. از همه جالبتر اینه که کم کم اون طرف قضیه داره کم رنگ میشه ! من از دیروز دارم با خودم به طرز عجیبی کلنجار میرم تا لااقل بتونم وجدانم رو راضی کنم ولی باز از یه طرف دیگه میبینم که 2 سال زندگیم الکی الکی خراب شده! واسه همینه که سر دو راهی موندم نمی خوام قبول کنم اون چیزی که دربارش یه جور دیگه فکر میکردم اینطوری از آب در بیاد . وا قعا سخته . راستی الان یادم اومد که چقدر سخته این ماه رمضون!! و از همه بد تر درس خوندن تو این شرایط خفن تر از خفن . اصلا بگو که مگه می شه با شکم خالی درس خوند و یا اصلا می شه بعد افطار حرف زد؟ چه برسه به درس خوندن ! واجب شده شده بعد از ماه رمضون برم کلاس آموزش غذا خوردن!! آخه تو این چند روز ماه رمضون یادم رفته چه طوری غذا می خورن! عکس پایینی چه طوره؟؟ خودم با فتوشاپ درستش کردم